مقالات
نقش عکاسی در آثار فرانسیس بیکن
این دو از جهات بسیاری متضاد ولی در عین حال دوست هم بودند. فرانسیس بیکن یکی از نقاشان بزرگ و معروف پست مدرن بود ولی جان دیکن، با وجود کار برای مجله بریتانیاییVogue ، زیر سایه بیکن و ناشناس باقی ماند؛ در حالی که بیکن از او تأثیر گرفته بود. بیکن نقاشی خودآموز بود و هیچ گونه آموزش رسمی را نگذراند. سال ۱۹۹۱ در گفتگو با مایکل آرچیمبود مخالفتش را در استفاده از عکس ابراز کرد: «عکسها برای من حکم مستندات را دارند. میدانم دیگران فکر میکنند اغلب از عکس استفاده میکنم ولی حقیقت ندارد. البته وقتی گفتم صرفا به عکسها استناد میکنم منظورم این نبود که آنها را مدل قرار میدهم. پیش از هر چیز عکس وسیله ای برای تصویرسازی است که برایم جذابیتی ندارد.« بیکن در ادامه همان گفتگو توضیح میدهد: »نقاشی بعد از اختراع عکاسی تغییر کرده است. دیگر به دلایل سابق نقاشی نمیکنیم. مسئله این است که هر نسل باید شیوه کاری خودش را پیدا کند.
همان طور که میبینید اینجا در آتلیه ام عکسها مچاله و پخش زمیناند. من از اینها برای کشیدن پرتره های دوستانم استفاده کردم و بعد نگه شان داشتم. استفاده از این عکسها برایم راحتتر است تا حضور خود افراد، چون میتوانم در تنهایی کار کنم و احساس آزادی بیشتری داشته باشم. وقتی کار میکنم نمیخواهم کسی را ببینم، حتی مدلها را. این عکسها در یادآوری جزییات و ویژگیه ای مشخص افراد کمک میکنند«. به نظر میرسد بیکن در این دوره از زندگی اش (او یک سال بعد یعنی در ۱۹۹۱ فوت کرد.) متناقض با اظهاراتش در مجموعه گفتگوهایی که در قبال با دوستش دیوید سیلوستر، مورخ هنر، داشت کار کرده باشد. در این گفتگوها که از سال ۱۹۹۱ شروع شد و تا ۱۹۹۱ ادامه داشت، بیکن با صراحت بیشتری درباره استفاده از عکاسی توضیح داد: « شاید ایده کشیدن سریها از نگاه کردن به کتابهای مایبریج بیاید که مراحل حرکات بدن را در عکسهای جداگانهای نشان داده است. کتاب دیگری هم داشتم که روی من تأثیر زیادی گذاشت، نامش” قرار گرفتن در رادیوگرافی” است و عکسهای زیادی از وضعیت بدن انسان را زیر اشعه ایکس نشان میدهد و همین طور خود عکسهای رادیوگرافی.« در ادامه گفتگو کتاب عکس ماریوس مکسول را تحسین کرد که سال ۱۹۱۱ زیر عنوان “به کمین نشستن با دوربین در آفریقا” منتشر شد. بیکن تصدیق میکند: « یک تصویر در ارتباط با تصویری دیگر عمیقا میتواند کمک کند. در آن روزها فکر میکردم بافت باید ضخیمتر باشد و به همین علت مثال بافت پوست کرگردن میتواند به من کمک کند تا در مورد پوست بدن انسان جور دیگری فکر کنم.« ضمنا بیکن داکیومنتز را مطالعه کرده بود که یکی از مجالت مهم اروپایی در اواخر دهه 12 و اوایل دهه 20 بود؛ یک شماره این مجله به عکسهایی از قصابیها اختصاص داشت که درونمایه چندین اثر او شد.
همچنین او به نقش متفاوت و نامحسوس عکاسی اشاره میکند که بر رویکردش در برخورد با دنیای اطرافش تأثیر گذاشت: « عکسها صرفا نشانه های جسم اصلی نیستند، بلکه به آدم ایده میدهند… فکر میکنم ما همیشه در معرض عکاسی قرار داریم، به این معنی که وقتی کسی به چیزی نگاه میکند، فقط و فقط آن چیز مطرح نیست، بلکه از زاویه دید عکاس هم به آن چیز مینگرد. همیشه در احاطه عکسها بوده ام و فکر میکنم عکسها من را تا اندازه ای از واقعیت دور میکنند و بعد با شدت بیشتر به واقعیت برمیگردانند. « از چنین اظهار نظری مشخص است که بیکن فقط از تأثیر چند عکس خاص که روی کارش تأثیر گذاشت حرف نمیزند ، بلکه الهامی که از دنیای عکاسی میگیرد هم برایش مطرح است.
بیکن حتی در اقتباس از نقاشی های دیگر هم رجوع به عکسها را ترجیح میدهد. نمایشگاه بیکن و ولاسکوئز در گالری ملی پیوستگی میان آثار را نشان میدهد که گمراه کننده است. چهار اثر او تکثیری از شاهکار ولاسکوئز هستند، نه تجربه ای تازه در دنیای نقاشی، و تمامشان از روی عکس کشیده شده اند. بیکن با وجود اینکه به رم سفر کرد هرگز پرتره “پاپ معصوم دهم” را از نزدیک ندید که در مجموعه Pamphilj-Doria نگهداری میشود، در عوض میگوید: « بعد از آن همه ور رفتن، از رو به رو شدن با تابلوی ولاسکوئز میترسیدم.» اندرو سینکلر معتقد است استفاده بیکن از عکاسی به رویکرد سوررئالیستی تصویرسازی مربوط میشود، چرا که هنرمند از شی یافته (trouve-objet ) الهام میگرفت، یعنی از هر چیزی مثل کارتپستال یا عکس.
جالب است که کم پیش میآمد بیکن با صراحت بگوید از پرتره های دیکن استفاده کرده است. دیکن عکاسی را از 1909 شروع کرد و تا میانه دهه 92 با علاقه ولی نامنظم به کارش ادامه داد. اوج کارش زمانی بود که در دهه 20 با مجله Vogue کار میکرد.) ظاهرا تا آن روز تنها عکاس مجله بود که از دست یک مدیر دو بار اخراج شد. (گرچه مدت حضورش کوتاه و تقریبا ۱ سال بود ولی نسبت به معاصرانش در مجله مانند نورمن پارکینسون، کلیفورد کافین و سیسیل بیتون آثار بیشتری ارائه کرد. دیکن در ژانرهای مختلف مثل فشن و زیبایی برای Vogue عکس میگرفت ولی در پرتره مهارت داشت. الیزابت اسمارت، شاعر و رماننویس، میگوید دیکن تیزبین بود و جان راسل، منتقد هنری، درباره او نوشت:« دیکن سعی میکرد شبیه بیکن شود که نتیجه معلوم بود.
در پرترهه ای او، مثل آثار بیکن، سکون و صراحت دیده میشود. در عکسهای او آدمها همانطورند که هستند.« ویژگی پرتره های دیکن، تک رنگی (austerity monochromatic ) و وضوحشان (clarity raw) است که به درخشندگی آثار پارکینسون یا بیتون نبود؛ در واقع به مدت یک دهه تک رنگی در میان آثاری مانند عکسهای دیوید بیلی و ریچارد آودون بر وضوح ارجحیت داشت. رابین مویر در کاتالوگ نمایشگاه نوشت:«فرقی نمیکند که مدل کیست، بازیگر هالیوود، نویسندهای معروف یا دوستی نزدیک! پرتره های او هیچ وقت از واقعیت دور نمیشوند و به چیزی تظاهر نمیکنند. هیچ نوع محو شدگی یا روتوش در کار نمیبینید. در بهترین حالت پرتره ها خشن به نظر میرسند. حتی حالا، بعد از 12 سال، تصویرهایش مشخصا هنوز مدرن هستند.«
با وجود خلق مجموعه ای از آثار به یاد ماندنی، دیکن فراموش شد. عکسهایش بزرگتر از اندازه استاندارد بودند و در نتیجه به راحتی آرشیو نمیشدند. خود دیکن آنها را با ارزش نمیدانست. بروس برنارد از دوستش این طور یاد میکند: « به دسته کوچک و غمگینی از عکاسان تعلق داشت که اعضایش در هنری بودن آثارشان شک دارند و حتی گاهی بیشتر از دیگران روی این موضوع پافشاری میکنند.« پرتره هایش سندی است در نقض افکارش. بسیاری از سوژه هایش دوستانی بودند که با هم به میخانه ها و کلوب های سوهو می رفتند؛ بیکن و دیکن، همراه با مایکل اندروز، فرانک آئورباخ و لوسین فروید گروهی تشکیل دادند، (در واقع زیر مجموعه “مکتب لندن” آر. بی کیتاژ بود) و بیشتر وقتها در اتاق کلونی کلوب موریل بلچر جمع میشدند، جایی که به گفته خودشان: « مادربزرگت را میتوانی بیاوری، شاید پدرت را هم، ولی مادرت را هرگز!» زمانی که بیکن دیر وقت به خانه برمیگشت چند ساعتی چون مراسم مذهبی به نقاشی میپرداخت.
نوشیدن روی کار دیکن هم اثر گذاشت ولی باعث شد کارش را در انتشارات “کنده نست” از دست بدهد. سپس مستقل کار کرد که چندان موفق نبود و زندگی اش به چند سفر خارجه نزول پیدا کرد. گرچه پرتره های دیکن را نادیده میگیرند ولی رد پایش را در نقاشیهای بیکن میتوان یافت. بیکن بسیاری از نقاشی هایش را با توجه به عکس های او میکشید، خودش گفت: « حتی در مورد دوستانی که میآمدند تا پرتره شان را بکشم، ترجیح میدادم از روی عکس نقاشی کنم تا خود آنها. در واقع نمیتوانم پرتره افراد ناشناس را بکشم اما اگر آنها را بشناسم و از آنها عکس هم داشته باشم، ترجیح میدهم در آتلیه حضور نداشته باشند. فکر میکنم حضورشان آزادی ام را سلب میکند. ممکن است این موضوع به روانپریشی من برگردد ولی حس میکنم وقتی از روی حافظه یا عکس نقاشی میکشم کمتر معذب میشوم تا اینکه آنها را رو به روی خودم بنشانم.» آتلیه بیکن نامنظم و آشفته بود: « آدمها روی عکس هایم راه رفتند، مچاله شان کردند و اتفاقهای دیگری که چیزی به تصویر اضافه کرد. همان طور که فیگورها در دنیای بیکن زجر میکشند و ویران اند؛ مشاهده آثار دیکن در نمایشگاه هم چنین چیزی را به یاد میآورد. بیکن از عکس استفاده میکرد ولی به ندرت اسمی از آثار دیکن میبرد یا از الهامی که از عکسهای پاره و مچاله شده میگرفت.
وقتی وضعیت مشابه عکسهای پرتره معصوم دهم را در نظر میگیریم که منجر به خلق آن تابلوها شد، پس نمیتوانیم تصور کنیم بیکن از عکسهای مچاله شده تأثیر نگرفته است. بیکن در گفتگویی دیگر گفته بود: « با توجه به نامهای افراد مشهور و مطرح در دنیای عکاسی، آثار او -دیکن- چندان شناخته شده نیست. بعد از آثار نادار و مارگارت-کمرون، پرتره های او بهترین است. دیکن از سال 1991 دیگر عکس نگرفت و آن دو همچنان دوست باقی ماندند. زمانی که در بیمارستان بستری بود بیکن هزینه درمانش را پرداخت و اسم خودش را در لیست خویشاوندانش نوشت. دیکن سال 1991 در برایتون به خاطر ایست قلبی فوت کرد. رابطه آن دو بیش از هر چیز در کار دیده میشود. عکسهای دیکن در کنار پرتره های بیکن قرار میگیرد و تأثیر و الهام عکاسی بر کار نقاش را به خوبی نشان میدهد. انگار او از زبان بیکن حرف میزند، وقتی میگوید:« تقدیر این بود که آدم باشیم، کاری که موقع عکس گرفتن انجام میدهم این است که چنین چیزی را نشان دهم. در نتیجه مدلهای من تبدیل به قربانیانم میشوند.»