مقالات
نقاشی دوران معاصر در ايران
با جنبش مشروطيت و پيامدهاي اجتماعي آن ، فصل ديگري در تاريخ نقاشي ايران گشوده شد . موج تجدد خواهي برخاسته از مشروطيت ادبيات را سخت تكان داد . تحول در نقاشي نيز اجتناب ناپذير بود .
شايد كمال الملك در مقام واپسين نقاش برجسته دربار قاجار ، بيش از ساير نقاشان آن زمان ، فكر تجدد در سر داشت . او پس از سفر مطالعاتي به اروپا ، مدرسه صنايع مستظرفه را با نيت اصلاح و ترقي نقاشي ايران بنياد نهاد 1289 شمسي برابر با 1911 ميلادي . با تاسيس اين مدرسه سنت ديرين هنرآموزي و فعاليت حرفه اي در كارگاه هاي درباري و غيردرباري منسوخ شد ، ولي تغيير كيفي و اساسي در نقاشي ايران پديد نيامد ( بر خلاف دگرگونيي عميقي كه در ادبيات رخ نمود ) .
دراقع مدرسه صنايع مستظرفه اقتباس ناقص از نظام غربي آموزش هنر را رسميت بخشيد . تداوم اين روند را به شكل هاي تازه تر ، سي سال بعد در هنركده هنرهاي زيبا ، و بيست سال بعد از آن در هنركده هنرهاي تزئيني مي توان دید.
انديشه تجدد ، كه از غرب به ايران آمد ، نه درست شناخته شد و نه در كل جامعه مقبول افتاد . بنابراين ، تاريخ ايران پس از مشروطيت در همه عرصه ها مشحون از كشاكش آشكار و نهان ميان سنت و تجدد بوده است . تحول نقاشي سخت تحت تاثير روند نوسازي عصر پهلوي قرار گرفت . در واقع سياست پرتناقض الگوبرداري از غرب و باز گشت به افتخارات گذشته ايران نقاشي اين دوران را از حركت طبيعي و متناسب با شرايط دروني جامعه بازداشت . به طور كلي چهار جريان موازي را در نقاشي معاصر ايران مي توان تشخيص داد : نقاشي آكادميك ، نگارگري جديد ، نقاشي قهوه خانه ، نقاشي نوگرا .
نقاشي اكادميك
شيوه آكادميك نقاشي دربار قاجار با ندكي تغيير ( عمدتا در موضوع ها ) در عهد رضاشاه نيز ادامه يافت و سبك رسمي اين دوره را شكل دلد . فعاليت مدرسه صنايع مستظرفه ده سال قبل از كودتاي رضاخان آغاز شده بود . در اين مدرسه شماري نقاش و مجسمه ساز برخوردار از توانايي هاي فني پرورش يافتند . بيشتر اينان بعدا در كار هنري و تدريس هدف و روش كمال الملك را دنبال كردند . در اين زمان ، هنرآموختگان مدارس روسيه نيز در تبريز فعال بودند ، ولي كار آموزشي و هنريشان چندان تفاوتي با كار كمال الملك نداشت .
حسين طاهرزاده بهزاد ، اسماعيل آشتياني ، حسنعلي وزيري ، رسام ارژنگي ، مير مصور ارژنگي ، علي اكبر ساسمي ، علي محمد حيدريان ، حسين شيخ ، ابوالحسن صديقي ( مجسمه ساز ) از جمله نمايندگان هنر رسمي عهد رضاشاه به شمار مي آيند .
اگر نام هاي ديگري چون محسن مقدم ، فتح اله عبادي ، رضا شهابي ، ماركار قرا.. ، محمود عليا ، رضا صميمي ، مصطفي نجمي ، علي اصغر پتگر ، جعفر پتگر و هوشنگ پيماني را هم به فهرست نامبردگان بالا بيفزاييم ، بر مجموع آن ها مي توانبم مصامحتا عنوان مكتب كمال المك بگذاريم ( علي رخساز و علي اكبر صنعتي از اين جمع تا اندازه اي متمايز هستند ) .
اينان – به پيروي از كمال الملك – كمال مطلوب خود را در هنر رافائل ، تيسين ، روبنس و رمبرانت مي جستند ، اما در عمل راه هنر آكادميك سده ي نوزدهم اروپا را دنبال مي كردند . بنابراين ، آميخته اي از كلاسي سيسم سطحي و ناتوراليسم آشكار همراه با نوعي احساساتيگري شبه رمانتيك را در كارشان مي توان ديد .
اغلب آن ها در دبيرستان ها ، هنركده ها ، و آموزشگاه هاي هنري به كار تدريس مشغول بودند و حتي دست به انتشار كتاب هاي راهنماي نقاشي و طراحي مي زدند .
به طور كلي ( مكتب ) آن ها در مدتي بيش از 70 سال هنر معاصر ايران را زير نفوذ دلشت ، و هنوز هم نقش مهمي در هدايت فرهگ و سليقه عمومي هنري ايفا مي كند .
کارگاه نقاشی
( اگرچه تعصب در پيروي از اصول و ميثاق هاي سنت طبيعتگرايي اروپايي ، وجه مشترك نمامي پيروان كمال الملك است ؛ اينان به لحاظ دانش ، توانايي فني ، و انتخاب اسلوب و موضوع كاار يكسان نيستند . تقريبا همه اين ها در موضوع هاي تكچهره ، طبيعت بيجان ، و منظره كار كرده اند ؛ و نيز جملگي تمايلي به مردمنگاري از خود نشان داده اند . ولي در اين ميا بررخي ويژگي ها را مي توان تشخيص داد : ( لطافت سايه روشن كاري وزيري ، استحكام طراحي شيخ ، قلمزني آزاد اولياء ، تنوع اسلوب شهابي ، و حساسيت اجتماعي پيماني و صنعتي ) .
به نظر مي رسد كه آگاهي و درك هنري در صديقي و حيدريان عميق تر است ؛ و شايد همين امتياز باعث مي شود كه آن ها دستكم در برخي از آثارشان از حدود اين مكتب فراتر روند .
64 سال پس از تاسيس مدرسه صنايع مستظرفه ، مجموعه اي بزرگ از كمال الملك و پيروانش در يك نگارخانه دولتي به نمايش گذاشته شد ( 1353 ه ش ) .
محسن وزيري مقدم – يكي از پيشگامان جنبش نوگرايي درايران در نقدي به مناسبت برگزاري اين نمايشگاه نوشت : ( كمال الملك را به خاطر محدوديت هاي زماني ، كه بدون شك مجب محدوديت فكري و بينش هنري مي شود ، مي توان تبرئه كرد و از او هميشه به عنوان مرد درستكاري كه صادقانه در راه هنر قدم گذاشت ياد كرد . ولي آنچه كه قاابل گذشت نيست ، انحطاط و ركودي است كه شاگردان او طي 50 سال در هنر كشور ما به وجود آورده اند و هنوز هم به شيوه ي خود ادامه مي دهند (…)
در بين شاگران كمال الملك فقط يك نفر به مفهوم هنر ( كلاسيك گرا ) پي برده است : علي محمد حيدريان .
حيدريان چهره ساز ماهري است كه ارزش رنگ را مي شناسد . چهره هاي حيدريان عكاسي از مدل نيست ، بلكه نقاشي است . او روش هنر ( كلاسيك گرا ) را دنبال كرده ولي نقاشي راا به ابتذال نكشانده است . در مقام مقايسه كار استاد و شاگرد ، كارهاي حيدريان به مراتب با ارزش تر از نقاشي هاي كمال الملك است . ارزش آثار بقيه شاگردان آن مرحوم از محدوده موقعيت محلي بالاتر نمي رود . اگر منظره تحولات جهاني هنر سده بيستم را در مد نظر داشته باشيم ، مكتب كمال الملك چون پديده اي نابهنگام جلوه مي كند . ولي در واقع ، اين محصول شرايط اجتماعي و فرهنگي خاص همه جوامع ( جهان سوم ) بوده است ؛ جوامعي سنتي كه تنها يك راه تحول را مي شناختند همان مسيري كه غرب از چند قرن پيش در جهت تجدد پيموده بود .