مقالات
ناتوراليسم و رئاليسم ، انقلاب دوگانه هنری سده نوزدهم
ناتوراليسم و رئاليسم به عنوان روش هاي هنري ، تاريخي ديرينه دارند ، چنانكه كلاسي سيسم و رومانتيسم نيز به عصر جديد محدود نمي شوند .
تاكنون اصطلاح طبيعتگرايي يا واقعگرايي را بر هنري اطلاق كرده ايم كه مي كوشد جهان و زندگي را به صورت ( واقعي ) و در شرايط زمان و مكان معين بنماياند . ما ، همچنين وجه تمايز طبيعتگرايي از واقعگرايي را در چگونگي برخورد هنرمند با واقعيت دانسته ايم : هنرمند طبيعتگرا از دخل و تصرف در واقعيت مي پرهيزد ؛ حال آنكه هنرمند واقعگرا با شناسايي و تفسير واقعيت بر آن است كه آن را تغيير داده و واقعيت جديدي را ارائه كند . ولي از آنجا كه طبيعتگرايي و واقعگرايي ريشه در باورهاي مشترك دارند ، و نيز از آن رو كه در بسياري موارد اسلوب هاي مشابهي را براي بازنمايي واقعيت به كار مي بندند ، غالبا به يكديگر مشتبه مي شوند .
در شرايط اجتماعي و فرهنگي سده نوزدهم ، ناتوراليسم و رئاليسم به مثابه ي جنبشي نو عليه رومانتيسم و كلا هر نوع آرمانگرايي در هنر قد علم مي كنند ، و مفهومي خاصتر مي يابند .
در واقع اين جنبش پس از آنكه هدف ها و اصول خود را خاصتر مي كند ، نام رئاليسم به خود مي گيرد ، اما چندي بعد ، نظير همان مفاهيم فكري و هنري ، تحت عنوان ناتوراليسم ناميده مي شود .
ترادف معنايي ناتوراليسم و رئاليسم چيست و در ادبيات چگونه نمود پيدا مي كند ؟
ترادف معاني طبيعتگرايي و واقعگرايي عمدتا ناشي از اين است كه نقد ادبي و هنري سده ي نوزدهم ، به طرزي دلخواه اين دو اصطلاح را بر جاي هم مي نشاند .
واژه ي ناتوراليسم از سال 1862براي نخستين بار توسط ژول آنتوان كاستانياري ، منتقد فرانسوي، جايگزين واژه ي رئاليسم شد . مقصود وي از اين نامگذاري تاكيد بيشتر بر عينيت و پژواك هاي فعاليت هاي علوم طبيعي بود .حتي با اينكه برخي از منتقدان اين دو را يكي مي انگارند ، با اينحال ناتوراليسم و رئاليسم سده ي نوزدهم متفاوت از يكديگرند ، گرچه به كلي مستقل از هم نيستند . ناتوراليست ها و رئاليست ها از ذهنيگرايي و وهمپردازي در هنر مخالف اند و از اسطوره و افسانه و موضوع هاي خيالي گريزان اند ؛ هر دو به علوم طبيعي گرايش دارند و روش هاي علمي را در توصيف هنري واقعيت ها به كار مي برند .
اما رئاليسم – بر خلاف ناتوراليسم – رونگاري از طبيعت را جايز نمي شمارد و براي كنش هاي ذهني هنرمند در برابر جهان و زندگي اهميت قائل است ؛ و از اينرو قابليت آن را دارد كه به شيوه ها و اسلوب هاي بازنمايي متنوعي دست يابد .
دوره مبانی هنرهای تجسمی
در عرصه ي ادبيات سده ي نوزدهم ، ناتوراليسم حتي چارچوبه محدودتري را پذيرفت و به آموزه اي مشخص بدل شد . اميل زولا نقش اساسي در تبيين خاص ناتوراليسم ايفا كرد . (( … زولا در محيط خاص سياسي و اقتصادي اواخر دوران امپراتوري دوم ( ناپلئون سوم ) تجربه هاي فراواني اندوخته ، و در جريان آرزوها و تمايلات نسل خود ( يعني جواناني كه در سال 1860 بيست ساله بودند ) قرار گرفته بود و بيشتر از همه ي آن ها توانسته بود اين تمايلات را با جديت و اعتقاد به صورت تئوري بيان كند .
به طوريكه ناتوراليسم او پيوسته نشانه هايي از يك انقلاب دوگانه ( سياسي و اقتصادي ) و نيز يك تحول ذهني را كه خاص سال هاي 1860-1864 بود در خود داشت و از اين بابت با ناتوراليسم ( ديگران ) متفاوت بود .
ناتوراليسم چگونه ( ابزار قرن ) براي اميل زولا مي شود ؟
ناتوراليسم درمان بيماري قرن
زولا ناتوراليسم خود را بر پژوهش هاي علمي و نظريات فلسفي معاصرش بنا كرده بود ، و از آن نوعي ( ابزار قرن ) ساخته بود .
ايپپوليت تِن در 1862 نوشته بود : ( نسل ما مانند نسل هاي سابق دچار ( بيماري قرن ) شده بود … تاكنون درباره ي قضاوتمان درباره ي انسان ، الهامبخشان و شاعران را به عنوان اساتيد خود برگزيده ايم و مانند آنان برخي از روياهاي جالب مخيله مان و تلقينات مقاومت ناپذير قلبمان را جايگزين حقيقت مي سازيم .
ما به تعصب پيشگويي هاي مذهبي و به نادرستي پيشگويي هاي ادبي اعتقاد پيدا كرده ايم ، بالاخره علم دارد نزديك مي شود و به انسان نزديك مي شود ، در اين كاربرد علم و در اين ادراك اشياء هنري تازه ، اخلاقي تازه ، سياستي تازه و آييني تازه هست و امروزه بر ماست كه به جستجوي آنها برخيزيم .)
زولا همين انديشه ي تِن را در تدوين اصول ناتوراليسم خود به كار بست ، و مكتبي را بنا نهاد كه حدودا از 1880 تا 1890 بر ادبيات اروپا تسلط يافت و اثراتش تا اوايل سده ي بيستم نيز باقي ماند . ولي ناتوراليسم در عرصه ي هنرهاي تجسمي نه فقط به يك مكتب منسجم مترقي بدل نمي شود ، بلكه به تدريج تا حد جرياني صورتگرا ( فُرماليست ) نزول مي كند و در كنار هنر آكادميك قرار مي گيرد .
رئاليسم چگونه محكي براي تمايز هنر سنتگرا و نوگرا مي شود ؟ آيا رئاليسم ، همچون آيينه اي ، واقعيت رقت بار زندگي مردمان را نمايش مي داد ؟
رئاليسم در نقاشي همچون بديل هنري در برابر رومانتيسم ، از ميانه ي سده ي نوزدهم قدعلم كرد ؛ اما راه آن از پيشتر هموار شده بود . كانستابل در منظره هاي خود نگرش تازه اي به طبيعت را پيش نهاده بود ؛ دُميه با طرح هايش نقد اجتماعي سياسي را رايج كرده بود ، ميّه كار و زندگي روستاييان را موضوع اصلي پرده هايش قرار داده بود ؛ گروه منظره سازان باربيزون دست به تجربه هاي نقاشي ( هواي آزاد )زده بودند . همه ي اينها جهاننگري آرماني در نقاشي را زير سئوال مي بردند ، همانطور كه مجموعه ي عظيم ( كمدي انساني ) بالزاك و رمان هاي اجتماعي استاندال در ادبيات چنين كرده بودند .
شانفُلري 1821-1889 ، نويسنده و منتقد فرانسوي ، در سال 1843 نام و نخستين اصول رئاليسم را طرح كرد . كوربه از سال 1848 تا 1850 مبارزه اي پيگير را براي به كرسي نشاندن رئاليسم به پيش برد . كوربه هدف هنرش را ( تفسير منش ها ، آداب و رسوم ، انگاره ها و منظره هاي معاصر ) و خود را يك رئاليست ،يعني دوست صادق حقيقت واقعي تعريف كرده بود . رئاليسم از ديدگاه او مسئله اي مربوط به موضوع و مضمون هنر – و نه صرفا يك شگرد فني – بود . اينكه تا چه حد ديدگاه كوربه با ديدگاه ناتوراليستي نزديك بود ، بحث ديگري است .
كوربه بدين لحاظ كه به نمايش صحنه هاي روزمره و توصيف زندگي مردم عادي تمايل داشت ، و از آنرو كه در برابر سياست و فرهنگ حاكم موضعگيري مي كرد ، به هيچ وجه مقبول منتقدان محافظه كار نبود . بنابراين نظريه ي رئاليستي اي كه با آثار وي شكل گرفت ، نمي توانست مورد تاييد چنين منتقداني باشد . اما همين ها واقعنمايي عكاسي وار را به ويژه اگر به موضوع هاي سنتي مي پرداخت ، كاملا مي پذيرفتند .
شانفُلري به مناسبت نمايش يكي از آثار كوربه تحت عنوان مراسم تدفين در اُرنان گفته بود : از اين پس ، منتقدان بايد بر له يا عليه رئاليسم تصميم بگيرند . پس از اين ، صف آرايي موافقان و مخالفان رئاليسم بارزتر شد . سال 1850 ، نقطه عطفي در جنبش جديد بود كه گسترش فزاينده ي آن را در پي داشت .
از آنرو كه بخشي از هنر رئاليستي همسويي خود را با انديشه هاي جامعه گرايانه اعلام كرده بود ، موافقت يا مخالفت با آن از محدوده ي زيبايي شناسي تجاوز كرد و معناي سياسي و اجتماعي به خود گرفت . بدينسان رئاليسم به منزله ي محكي شد براي تمايز هنر مترقي و نوگرا از هنر محافظه كار و سنتگرا .
آيا مفهوم رئاليسم كه از عينيت بر مي خيزد مي تواند از ذهنيتگرايي هم فراتر رود ؟
اما از آنجا كه نظريه ي رئاليستي هنر در آن زمان هنوز از انسجام كافي برخوردار نبود ، هر نوع هنر عينگرا – ولو غير رئاليستي – نيز مي توانست زير نام رئاليسم جاي گيرد .
غالبا تشابه ظاهري اسلوب ها و شگردهاي فني ، تفاوت مضموني آثار را تحت تاثيير قرار مي داد ، و واقعنمايي و واقعگرايي و طبيعتگرايي به عنوان نمودهايي از يك شيوه ي هنري معرفي مي شدند . اينگونه برخورد – كه هنوز هم رايج است – معناي رئاليسم را به يك شيوه يا اسلوب يا اسلوب خاص محدود مي كند . حال آنكه رئاليسم به مثابه ي يك روش هنري ، دستكم دربرگيرنده ي سبك هاي گوناگون از سده ي پانزدهم تا كنون بوده است .
البته هر يك از اين اصطلاحات ، صرف نظر از مخدوش شدن معنيشان ، شيوه هاي مختلف بازنمايي واقعيت را بيان مي كنند . در هنر نيمه ي دوم سده ي نوزدهم با طيفي وسيع از اين شيوه ها روبرو هستيم كه هنر خلاق و مقلد در دوقطب آن قرار گرفته اند . در هر حال هنرمند از اين لحاظ كه نمي تواند واقعييت خارجي را بي كم و كاست از نو بسازد دچار محدوديتي است .
به سخن ديگر ، نقاش – حتي اگر كاملا هم واقعنما باشد – خود جهان را بازسازي نمي كند ، بلكه فقط ادراك هاي بصريش از جهان را نقش مي زند ، و ادراكات او به دنياي خصوصي اش تعلق دارند .
مطالعه بیشتر ⇐ مفاهیم رئالیستی امروزه چه مضامینی را در بر می گیرد ؟
بنابراين واقعيت فروضي كه نقاش ( واقعنما ) خواستار فراچنگ آوردنش است ، ( واقعا ) فقط ذهنيت گريزناپذير خود اوست . محدوديت عملي و نظري هنر ميانه ي سده ي نوزدهم از عدم توجه به اين نكته ناشي مي شد ؛ كه البته مانه و امپرسيونيست ها توانستند از آن فراتر روند .
ادوارد مانه هنرمندي بود كه رئاليسم را به امپرسيونيسم انتقال و داد و محوري ترين هنرمندي بود كه جلوه هاي مدرن شهري را نقاشي مي كرد .
رئاليسم امروز خود را به عادت هاي ديد ما – كه عمدتا به وسيله ي هنر گذشته و عكاسي شكل گرفته اند – مقيد نمي كند . اين هنر ( مي تواند از محدوديت هايش سود جويد ، يك جنبه ي واقعيت را انتخاب كند و در داخل حدود مصنوعيش آن جنبه را وحدتي بخشد ، چنانكه بتوانيم حقيقت آن را خيلي روشن تر از آنچه در خود زندگي تشخيص مي دهيم بازشناسيم ؛ و از اين طريق عادت نگرش خود را وسعت و عمق بخشيم .
ديدن و اعتماد به نگرش خود ، زماني به ما مدد مي رساند كه درس واقعيت و حقيقت هر آن چه را كه روح احساس مي كند ، به ديدگانمان آموخته باشيم و در عين حال به عنوان بهترين آموزگار از آن بياموزيم .