آنلاین
روش شناسی در هنر
ارزش يك تصوير با چه زباني ترجمه مي شود و آيا اين همان معادله شاعرانه نقاشي است كه در بحث نقد هنر مطرح مي شود؟
ارزش هر تصوير هنري حاوي بيش از هزار كلمه است كه بايد بر اساس ساختارهاي مستند شده و منظم ، در باب زيبايي شناسي يا كاربردي ، بررسي شود . انبوه كلمات انتخاب شده براي هر تصوير ، باز هم توان توضيح و تفسير دقيق و اصلي يك نگاره ، آبژه و يا يك شيء را ندارند ، خواه اين آبژه يا شيء يك تابلو يا تصوير باشد ، مجسمه باشد و يا يك اثر معماري . اين به اين دليل ايجاد مي شود كه ساختار زبان كه از كلمات به وجود مي آيد با زبان بصري نگاره متفاوت است و ترجماني هماهنگ را مي طلبد .
براي مثال ، وقتي جان راسكين ، از بزرگترين منتقدان هنري سده نوزدهم ، تابلوهاي نقاشي را توصيف مي كند ، از آميزه اي منحصر به فرد از زبان و تصوير بهره مي جويد ، و اين همان راهبردي است كه از خلق آنچه ( معادل شاعرانه نقاشي ) مي نامند به دست آمده است . با همه اين اوصاف ، خواندن نوشته ي راسكين براي يك نگاره ، هر چقدر هم قانع كننده باشد ، ضرورت ديدن آنچه را كه نوشته او توصيف مي كند از بين نمي برد و بيشتر وسوسه كننده است تا نگاره رويت شود و با توصيف ، در ذهن ما ، انطباق يابد .
هنر همواره بر چه نظامي تعريف مي شود ؟
نظرات منتقدان هنر در تاريخ باستان ، هچون افلاطون و ارسطو ، چگونه با يك اثر هنري مدرن و معاصر ، ترجمه مي شود ؟
هنر تعريفي ، سهل و ممتنع دارد . از نظر آنان كه طرفدار مكتب ( خودم مي دانم از چه خوشم مي آيد هستند ، هنر نيز ، مانند زيبائي ، در چشم بيننده لانه دارد و نه آنچه مي بيند .
براي برخي ديگر ، هنر ابژه يا شيء اي است كه سازنده اش معرف آن است . همچنين ، هنر ممكن است ابژه يا شئ اي باشد كه به معناي دقيق كلمه ، تعريف صريحي نداشته باشد ، ولي لذتي بياني و زيباشناسانه براي مخاطب فراهم آورد . پيش از آنكه چيزي به اسم تاريخ هنر ، و روش شناسي هاي مورد بحث در اين كتاب ، وجود داشته باشد ، فلسفه بوده است .
فيلسوفان حرف هاي زيادي براي گفتن در باب ماهيت هنر و پاسخ يا واكنش زيباشناختي دارند . از نظر افلاطون ، هنر هاي بصري ( ميمسيس ) – لغت يوناني براي تقليد و ( تخنه ) يا مهارت اند . و زيبايي آرماني ذاتي بود كه حقيقت چيزها را بيان مي كرد . اما از ديد افلاطون ، زيبايي و حقيقت به نظامي والاتر از هنر تعلق دارند . در واقع ، افلاطون توجه چنداني به آثار هنري نداشت ، چرا كه ( به زعم او ) آنها نه تقليدهايي سودمند از ايده هاي ذاتي و نه خود مثال ها يا ايده ها هستند .
نمونه خيانت نگاره ها اثر مگريت را در نظر بگيريد . بنا به نظر افلاطون ، در جهان مثال ها ، ذاتي از ( پيپ بودگي ) بي نقص وجود دارد . از طرف ديگر ، پيپي كه در جهان واقعي هست ، اگر چه سودمند است ، فاقد بي نقصي يا كمال پيپ آرماني يا مثالي است . اما ، نگاره نقاشي شده ي پيپ ، نه مثالي است و نه سودمند – چنان كه به طور ضمني در متن مكتوب مگريت به آن اشاره شده است . از همين رو ، به زعم افلاطون ، در اين سه موقعيت ، نگاره كمتر از همه ( حقيقي ) است .
عنوان اثر مگريت ( خيانت ) معرف آن است كه او مانند افلاطون ، معتقد است كه توهم ديداري خيانت آلود و غير قابل اطمينان است . با اين حال ، اينكه مگريت با نظر افلاطون مبني بر اخراج هنرمندان از جمهوري يا آرمانشهر ، موافق است يا نه ، بحث ديگري است .
موضع ارسطو ، بر خلاف افلاطون و سنت افلاطوني ، ذوات مثالي اي كه هنرمندان بايد در تقليد آن بكوشند به امكان هاي بيشتري ميدان مي دهند . ارسطو اگرچه در اين برداشت بنيادي در هنر تركيب محاكات و تخنه به شمار مي آورد ، پيرو افلاطون است . هنر را به رو گرفت يا كپي دقيق يا ( ذاتي ) محدود نمي كند .
از نظر ارسطو ، آدمي براي شناخت يك چيز بايد ماده ي آن ، سازنده آن ، و غايت آن ، و همچنين فرم آن را بشناسد . به نظر ارسطو ، هنر از طريق گوناگون كار طبيعت را اصلاح مي كند . مثلا با آرماني كرن طبيعت يا تقليد كاريكاتوري از آن . اين راه ها ذاتي از نوعي ديگر را تحقق مي بخشند و براي اثر هنري ، در تصور و برداشت هنرمند زمينه اي مي سازند .
افلاطون هنرمندان را ( از آرمانشهرش ) اخراج مي كند ، زيرا مي پندارد كه نگاره هاي ساخته شده به دست آنان ، انحراف از حقيقت و از همين رو ، انحراف از خير و امر زيبا هستند .
او همچنين اين ايراد را به هنرهاي تجسمي و همچنين موسيقي و شعر وارد مي كند كه واجد قابليت برانگيختن ، هيجان ها و تمنا هاي ويرانگرند . از طرف ديگر ، ارسطو به قدرت هنر براي اصلاح نقايص طبيعت باور دارد . اين مواضع فلسفي به سرچشمه هاي هنر ، و همچنين ماهيت آن مي پردازند .
از نظر افلاطون هنر منشا شده از عالم مثال است ، اما فاصله هنر از اين عالم مثال آن را ، در بهترين حالت ، ناسودمند ، و شايد حتي خطرناك سازد . نزد ارسطو ، هنر مي تواند راهي به معرفت باشد . او معتقد است كه ما از تقليد خوب لذت مي بريم ، چرا كه مي توانيم از آن بياموزيم ، و هنر از طريق آموختن ما را شاد مي سازد . براي افلاطون مُثُل اصلي – و نه هنر – حاوي حقيقت و زيبائي اند ، حال آنكه از نظر ارسطو ، حقيقت و زيبايي در فرم ها و ساختارهاي هنر جاي دارند .
يك نمونه تاريخي به پرسش ( هنر چيست ) كه در دادگاه رسمي به چالش كشيده شده ، چگونه حكم را براي ارزش گذاري اثر هنري صادر مي كند ؟
اين مباحثي كه مطرح شد و ديگر موارد فلسفي ، تا به امروز ، به پرسش هنر چيست ؟ پرداخته اند . در سال 1927 ، اين چالش به دادگاه هم كشيد . موضوع مورد مناقشه يك مجسمه ظريف و زيباي برنزي با عنوان پرنده در فضا اثر كنستانتين برانكوزي ، هنرمند رومانيايي بود . ادوارد استايكن ، عكاس آمريكايي ، آن را در فرانسه خريده و در بازگشت به آمريكا ، به ماموران گمرك ، اظهار داشته بود كه مجسمه ي ياد شده يك اثر هنري اصل است . بنا به قوانين آمريكا ، آثاري هنري اصل ، معاف از ماليات واردات اند ، ليكن كارمند گمرك ادعاي استايكن را رد كرده و گفته بود كه مجسمه پرنده هنر نيست و در دسته بندي اقلام گمركي وسايل آشپزخانه و تجهيزات بيمارستاني قرار مي گيرد .
استايكن مجبور شده بود مبلغ ششصد دلار ماليات بپردازد . چندي بعد ، استايكن به هزينه ي گرترود وندر بيلت ويتني ، مجسمه ساز آمريكايي و موسس موزه ويتني ، از گمرك به دادگاه شكايت برد . دادخواست استوار بر مقوله ي ماهيت هنر بود .
محافظه كاران از ديدگاه افلاطوني در باب هنر دفاع مي كردند كه مي گويند هنر ميمسيس و تخنه است و مي خواستند بدانند چرا پرنده فاقد سر ، پا و پرهاي دم است . به نظر محافظه كاران ، پرنده نه تقليد دقيقي از طبيعت و نه كار دست تكنسين يا استادكاري ماهر است . اما ، به نظر مدرنيست ها ، پرنده معيارهاي ذاتي ( پرنده بودن ) را برآورده مي كرد . از نظر آنان ، برانكوزي دقيقا ذات پرنده اي معلق در فضا را فراچنگ آورده بود . فرم خوش تركيب اين مجسمه خصوصيات پرنده بودن را ، چنان كه هنرمند سازنده اش درك كرده بود بيان مي كرد و درجه بالاي صيقلي بودن آن القاكننده ي رابطه پرنده با خورشيد هنگام پرواز بود . علاوه بر اين ، مدرنيست ها گواهي دادند كه برانكوزي مجسمه اش را پرنده نام نهاده است و همين دليل كافي است تا اين مجسمه به راستي پرنده باشد . از همين رو ، موضع مدرنيست ها به نظرگاه ارسطو در مورد هنر به عنوان امري نشات گرفته از ادراك هنرمند ، شبيه بود .
در اين قضيه مدرنيست ها برنده شدند ، و دادگاه به نفع استايكن راي داده و پرنده برانكوزي به عنوان اثر هنري قلمداد شد .
حكم هاي ارزشي زيباشناسانه از نوع حكمي كه در دادگاه استايكن صادر شد ، و مورد مناقشه فيلسوفان است ، مقوله ي اصلي تاريخ هنر نيست . تاريخ هنر به طور سنتي با شناسايي ، فهرست كردن و توصيف اين يا آن اثر هنري يا دسته اي از آن آثار سروكار داشته است ، با اين توصيف ، نفس گزينش اثري براي بررسي مورخ هنر را مجبور مي كند كه حكم ارزشي صادر كند .
چگونه در عصر حاضر ، براي ارزشيابي اثر هنري ، به تاريخ هنر بر ميگرديم و چراي آن را جستجو مي كنيم ؟
تاريخ هنر با آن دسته از آثار هنري كهن ، و همچنين آثار امروزي سروكار دارد كه پرسش هايي جديد در باب ماهيت و تعريف هنر برمي انگيزند . براي مثال ، وقتي نقاشي اي به قدمت بيش از ده هزار سال را بر ديوار غاري مي نگريم به عنوان نمونه ، در لاسكو در ناحيه دردني فرانسه يا در آلتاميراي اسپانيا مي دانيم كه نقاش اين تصوير آن را هنر به معناي امروزي اش به شمار نمي آورد .
برداشت ما از هنر در طول سده هجدهم شكل گرفته است..
اگر يك نقاشي بر ديوار غار مثل بيشتر اين نقاشي ها جانوري را نشان بدهد ، به گمان ما آن نقاشي به عنوان گونه اي جادوي تصويري كاركرد داشته و به صورتي نمادين ، جانوري را به چنگ مي آورد كه وجودش لازمه بقاي آن جامعه شكارچي اثر پارينه سنگي است كه نگاره مذكور را به وجود آورده است . امروزه ، افرادي كه تابلوي نقاشي مي كشند ، هنرمند خوانده مي شوند . وليكن ما نقاشي هاي غارها با فاصله زماني بسيار مي نگريم و از بافت و زمينه اصلي آنها خيلي دوريم .
ما با ( فرض كردن جادوي تصويري ) مي كوشيم بر اساس دانسته هايمان از عصر پارينه سنگي يا آنچه دانسته هايمان مي پنداريم اين بافت و زمينه را بازسازي كنيم ، و باز سازي ما بنا به اين نظريه شكل گرفته است كه نگاره هاي آن دوره جزئي از نظام هاي عقيدتي – جادوئي و مذهبي گسترده تر بوده اند .
كاركرد هنر از دوران تاريخي تاكنون چه بوده است ؟
ارزيابي ما از هنرمند تا حدودي مبتني بر درك ما از آن چيزي است كه مفهوم هنر در زماني خاص براي جامعه اي خاص بازمي نمايد .
از آنجا كه هويت هنرمندان جوامع و دوره هاي زماني خاصي ناشناخته است ، يكي از كاركرد هاي تاريخ هنر مشخص ساختن وضعيت انتساب آثار هنري است يعني ، مطابقت دادن نام هنرمندان با آثار هنري متعلق به زمان و مكاني خاص . اينكه چنين تعيين انتسابي ممكن است يا نه ، وابسته است به فراز و نشيب هاي مربوط به حفاظت يا عدم حفاظت اثر در تاريخ ، ماهيت فرهنگ مورد نظر و مهارت فردي كه درباره آن انتساب نظر مي دهد . دوره هايي خاص از هنر غربي ، به ويژه يونان باستان و اروپاي دوران رنسانس تا امروز ، هويت هنرمندان شناخته شده تر و انتساب اثار هنري به آنها ساده تر از مثلا قرون وسطي است .
از سده ي نوزدهم رويكردهاي روش شناختي متنوعي به آثار هنري پديد آمده است و اين رويكردها شيوه هاي متفاوتي از تفكر در باب نگاره ها ، هنرمندان و حتي منتقدان را برايمان فراهمم آورده است .
در بهترين حالت اين شيوه ها تحليل هنري رقيب يكديگر نيستند ، بلكه يكديگر را تقويت مي كنند و خصلت چندوجهي هنرهاي بصر را آشكار مي سازند .
سوق دهنده ي كشش هنري چيست ؟
چيزي كه مي توان با اطمينان در باب هنر گفت ، آن است كه هنر نهايتا از سائقه كشش فطري انسان به خلق كردن سرچشمه مي گيرد .
به كودكان مداد شمعي بدهيد ، نقاشي مي كنند . به آنها بلوك بدهيد ، ساختمان مي سازند . با گل رس مجسمه مي سازند و با چاقو و قطعه اي چوب ، كنده كاري مي كنند . طبيعتا كودكان بدون چنين مصالحي هم ، مجرايي براي توانايي هاي هنري خويش مي يابند .
قلعه ي ماسه اي ، آدم برفي ، مجسمه گلي ، خط هاي كج و معوج و خانه ي درختي همه و همه ، محصولات كشش كودك براي دادن شكلي ابداعي به جهان طبيعت اند .
آنچه كودكان مي سازند بنا به محيط پيرامون و تجربياتشان فرق مي كند ، اما به هر حال آنها مدام چيزي مي سازند .
اين حكم از زندگينامه و خود زندگينامه هاي هنرمندان بر مي آيد ، نوشته هايي كه بدون استثنا ميل و خواستي براي طراحي ، نقاشي ، مجسمه سازي يا ساختن چيزها را از آغاز كودكي آنها نشان مي دهند .
اينكه چنين خواست ها و رانه هاي كودكانه اي چگونه هدايت مي شوند امري است وابسته به تعاملات پيچيده ميان ماهيت جامعه ، خانواده ، و گرايش ها و تجربيات اشخاص . تمامي هنرهاي خلاقانه از جمله هنرهاي بصري انسان را از غير انسان جدا مي سازد . حيوانات تنها در طبيعت خانه مي سازند و سازه هاي آنان را غريزه شان تعيين مي كند . اين ساخته ها عبارتند از لانه پرندگان ، كندوي زنبور عسل ، لانه مورچه ها و سد بيدستر . نرم تنان از پست ترين حلزون ها گرفته تا نوتيلوس صدفدار ، خانه هاي خويش را دور بدن خويش مي سازند و هرجا كه مي روند آنها را با خود ميبرند. عنكبوت تار مي تند و كرم ابريشم دور خود پيله مي تند اما اين نوسازه ها را گونه هاي سازنده شان بر پايه يك برنامه ريزي ژنتيكي مي سازند و با اين حساب ، بيانگر افكار و ايده هاي فردي يا فرهنگي نيستند .
بناهاي استون هنج انگليس براي چه بنا شدند و ارزش و تحليل آن ها بر اساس چيست ؟
برعكس ، آدمي در تقابل با طبيعت است كه به ساخت و ساز مي پردازد ، گرچه سازه هايش را مي توان به طبيعت مرتبط ساخت . به عنوان نمونه ، دلمن يا طاق سنگي دوران نوسنگي ، در استون هنج ، هم متمايز از است و هم مرتبط با طبيعت پيرامونش است . در حدود سه هزار سال پيش از ميلاد ، بنايان عصر نوسنگي ، دشت گسترده و صافي را كه اينك ساليزبري ناميده مي شود و در ايالت ويلتشر انگليس قرار دارد به عنوان محوطه ساخت و ساز خويش برگزيدند .
در طول دوازده سده بعدي ، استون هنج به آخرين دلمن از عصر نوسنگي در اروپاي غربي تبديل شد . حدود 1800 پيش از ميلاد ، سازندگان اين بنا موفق شدند كه خرسنگ هاي يكپارچه را به فرم يا شكلي با عظمت تبديل كنند و بر تيره هاي عمودي ، نعل در درگاه هاي افقي قرار دهند .
استون هنج ، به علت فضاهاي باز و سطوح صيقل ناخورده اش ، به چشم بينندگان به عنوان سازه اي مي آيد كهبه طور طبيعي به محوطه ي مذكور مرتبط شده است . در ضمن استون هنج نوعي گذار بصري ميان زمين و آسمان را شكل مي بخشد . ليكن سازه ي مذكور به عنوان ساخته ي دست انسان و همچنين به دليل بيان انديشه ها و مفاهيم فرهنگي ، از طبيعت متمايز مي شود .
به عنوان نمونه ، اين بنا بازتابنده ي اين باور است كه سنگ ها سرشار از قدرت جادويي براي بارور ساختن زمين اند . و در سطحي گسترده تر ، استون هنج نمونه اي از معماري سنگي با عظمت و تاريخي است كه مردم هنگامي آن را ساختند كه در حال گذر از جامعه ي شكارچي عصر نوسنگي به جامعه ي كشاورز بودند .
بررسي كليساي جامع گوتيك در شارتر فرانسه در مقايسه با بنايي همچون استون هنج
كليساي جامع گوتيك در شارتر ، كه در سال 1194 ميلادي به بهره برداري رسيد ، از نظر درجه مناسبت با طبيعت ، متفاوت با استون هنج است . در حالي كه استون هنج در دشتي گسترده و سرسبز ساخته شده ، كليساي جامع شارتر در مرتفع ترين نقطه ي شهري قرون وسطايي در فرانسه قد برافراشته است . سازندگان كليساي جامع به ارتفاع توجه كرده اند ، چرا كه در صدد بيان اين باور مسيحي بوده اند كه ملكوت يا بهشت در آسمان واقع است ، و همچنين در پي بيان آرزوي رسيدن بدان بهشت پس از مرگ بوده اند .
بنايان عصر گوتيك به جاي سطحي صاف ، محوطه اي را برگزيده اند كه به طور طبيعي مرتفع است تا بدين طريق به حركت صعودي سرمناره هاي عمودي جلوه ي بيشتري بخشند . وليكن رابطه ي صوري كليساي جامع با طبيعت در همين نقطه پايان مي يابد . كليساي جامع شارتر به عنوان يك اثر معماري ، از استون هنج تشخص بيشتري دارد .، فضاي دروني اش در ميان ديوارهاي سنگي شيشه كاري هاي رنگي منقوش و سقف محاط است . فضاي بيروني اين بنارا صدها مجسمه و اجزاء حكاكي شده ي مربوط به معماري زينت مي بخشند .
هنرمندان براي هنرمند شدن چگونه با ديگر جانداران تفاوت مي يابند ؟
مهارت هاي معماري حيوانات منشا غريزي دارد ، وليكن آدمي ، در اكثر جوامع بشري ، ضرورتا بايد آموزش و تعليم رسمي ببيند تا هنرمند شود . حتي هنرمندان بدوي و به اصطلاح خود آموخته هم به آموختن هنر مي پردازند و در فنوني خاص مهارت ميابند.
هنرمندان در طول ساليان دراز ، و با آموزش و تمرين ، به مهارت فني و صوري يا فرمال هنر خويش مي رسند . اگرچه سائقه هنري امري فطري است ، نقاشي كردن روي ديوارهاي غار را حتما كسي به كودكان عصر نوسنگي آموزش داده است ، و كودكان عصر ميانه لزوما مهارت هايي مختلف ، از جمله مهندسي ، را آموخته اند كه توانسته اند كليساي جامع را بسازند . كودكان عصر رنسانس نيز ساليان سال به عنوان كارآموز در محضر استادان آموزش ديده اند تا بعدها خود استاد شده اند و وليكن در قلمروي حيوانات هيچ مدرسه ي هنري يا كارآموزي عملي نزد استاد وجود ندارد .
پايان بخش اول