مجید بلوچ، طراح گرافیک

majid-baloch-min_41_11zon

در این گفتگو نگاهی به زندگی مجید بلوچ یکی از طراحان گرافیک مشهور و نامی ایران خواهیم داشت.

مجید بلوچ متولد 1316 تهران .
کارشناس جامعه شناسی از دانشگاه تهران ، از نسل دوم طراحان گرافیک ایران است ،گرافیک را خود آموخته است  و  از سال 1338 تا به امروز  بی هیچ ادعایی به فعالیت حرفه ای در زمینه طراحی گرافیک اشتغال دارد  ، به گفته زنده یاد ممیز  زمانی که بسیاری از طراحان پیشه های دیگری را تجربه کرده اند  او همچنان کار گرافیک  انجام می داد ، نام او در کنار نام پر آوازه ترین آژانس های تبلیغاتی ایران چون ، یونیورسال ، کانون آگهی زیبا ، سازمان آوازه ، کاسپین و … دیده می شود ، در سال 1343 برنده مدال نقره از جشنواره پوستر های تبلیغاتی در نیویورک و … . متاسفانه  کم توجهی به گرافیک تبلیغاتی شامل آثار درخشان او نیز شده ، مجید بلوچ کمتر اهل نمایش دادن  خود و آثارش است  ، مسئول کمیته موزه انجمن صنفی طراحان گرافیک  امروز در  دهه هفتم زندگی اش  ، با نشاط تر از  هر جوانی ، در آرزوی اینکه  گرافیک ایران  روزی صاحب موزه شود  می کوشد .

چه شد که به هنر علاقه مند شدید آغاز این مسیر از کجا شروع شد ؟
سال اول دبیرستان( سیکل دوم ) معلم هنر ما آقای شیبانی بود که از نقاشان به نام روزگار ماست . سال سوم آقای جلیل ضیاپور استادمان بود که برایمان شوق بر انگیز بودند . او همیشه می گفت تمام کتابها ی هنر راباید دور بریزید ، باید فکر کنید ، تصور کنید و بعد بکشید . روز اولی که سر کلاس آمد گفت کفشهایتان را در بیاورید و بگذارید روی میز . همه ی بچه ها یک لنگه از کفشهای کهنه و پاره شان را روی میز گذاشتند ، او گفت حالا بکشید. یک روز هم پای تخته رفت و دایره ای کشید و گفت فرض کنید این یک گلوله برف است و شما باید فیگور شخصی را بکشید که این گلوله برف سنگین رااز سربالایی بالا می برد. روزی هم آقای ضیاپور ما را به منزلش دعوت کرد . وقتی به منزل ایشان رفتیم جلوی درب منزلش زنگ شتری آویزان کرده بود که با ورود ما آن را به صدا در آورد و حس ورود پهلوانان به زورخانه را در ما بر انگیخت. او این چنین به ما احترام گذاشت و این گونه روی ما تأثیر گذاشت.

درآن سالها در کمبود منابع و اطلاعات جالب است بدانم چه کتاب هایی می خواندید؟
چون کتاب زیادی در بازار نبود ما به خیابان منوچهری می رفتیم و پس از کلی ورق زدن همه ی کتابها ، کتابهای قدیمی روسی را که نسبتاً قیمت های مناسب تری هم داشتند را می خریدیم.

کار چه کسانی را می پسندیدید؟
کتابهای یک نقاش روسی به نام “ری پین”را می گرفتم و خیلی هم کارهایش را دوست داشتم .رنگ گذاری های زیبایی داشت.

فکر می کنیدبا آنکه در جنوب شهر در شرایط سخت بودید آن رئالیست و رنجگرایی کارهای روسی را بیشتر دوست داشتید یا نه هیچ ربطی به هم نداشت؟
نه ، اصلاً اینطور نبود. من به خاطر مسائل اقتصادی وقتی  به سراغ کتاب می رفتم مجبور بودم کتابهای قیمت مناسب مثل آنها رابخرم .گاهی بر عکس هم بود ، صحنه های رنج کشیده و غمگین را دوست نداشتم . هرچند که الآن که به کارهایم در گذشته و آنزمان نگاه می کنم همه از غم و غصه و فقر و بد بختی حرف می زنند.

majid-balooch-min_6_11zon
مجید بلوچ نشسته، سمت چپ

وضع مالی و اقتصادی شما که طوری نبود که مجبور باشید در آن سن و سال کار کنید؟
نه پدر ما ،زندگی را تأمین می کرد . توی سیکل دوم دبیرستان خودم رفتم سراغ درس دادن .جزو شاگردان علاقمند به خواندن و نوشتن بودم . می رفتم انگلیسی درس می دادم و با پولش برای خودم کتاب می خریدم.

آیا در جریان اتفاقات سیاسی سال1332 بودید؟
بله ، چون آن زمان آغاز نوجوانی من بود. جامعه خیلی شلوغ و سنگین شده بود .گروهی سیاسی ، گروهی توده ای و گروهی مصدقی بودند. البته من همه ی آنها را دوست داشتم ولی عضو هیچ دسته ای نشدم ،چون احساسم این بود که وارد گروه سیاسی  شدن خوب نبود . ولی کتاب های آنها را می خواندم و برایم هم جذاب بود . رفقای سیاسی زیادی داشتم .

دوره جامع طراحی گرافیک – Graphic Design

دوره جامع طراحی گرافیک – Graphic Design

اتفاقات آن روز تأثیری روی شما داشت؟
من فکر می کنم تأثیر عمیقی داشت یعنی ما را کمی منطقی تر می کرد . از حال و هوای نوجوانی در می آورد و احساس بزرگی می کردیم . از همان زمان کتابهای سیاسی و جامعه شناسی می خواندم و شاید همین باعث شد که من بعداً جامعه شناسی بخوانم. آن زمان تازه مشکل چراغ و نور حل شده بود و یادمه شبها زیر پتو می رفتم و چراغ را زیر پتو می بردم که بقیه بیدار نشوند و کتاب می خواندم . بیشتر کتاب های تحلیلی و کتابهای جامعه شناسی را می خواندم. ته دلم مصدق را دوست داشتم و از او تصویری کشیدم که الآن هر چه فکر می کنم یادم نمی آید آن را به چه کسی داده ام.

اولین باری کی به حضور گرافیک پی بردید و جذب آن شدید ؟
آن زمان در مدرسه بودیم و برایمان جالب بود. اولین کارهایی که من دیدم کارهای استاد بهرامی بودو من بعد از دیدن آنها می نشستم و از روی آنها کار می کردم .در آن سن علاقه به گفتن شعرداشتم . شعر می گفتم و بعد شعرها را برای خودم تصویر می کردم .

از زبان خوبتان گفتید. کی آن را یاد گرفتید؟
از کلاس اول دبیرستان ما انگلیسی داشتیم و من همان اندازه که درس عربی ام بد بود برای یادگیری انگلیسی خیلی تلاش می کردم . تازه انگلیسی از فرانسه تفکیک شده بود .در دبیرستان دو گروه بودیم .گروهی انگلیسی یاد می گرفتند و گروهی فرانسه می آموختند. من انگیسی را یاد گرفتم چون خیلی دوست داشتم.البته معلمان خیلی خوبی داشتیم . آقای عاطفی معلم زبان آن زمان ما بود. در سیکل دوم من انگلیسی درس می دادم . وقتی وارد دانشکده شدم انگیسی را بیشتر کار کردم.

چرا در دانشکده جامعه شناسی را انتخاب کردید؟
آنزمان رشته گرافیک نبود من در کارهای ادبی هم بودم . شعر می گفتم ،مقاله داشتم .یادمه با آل احمد مکاتبه می کردیم و او هم جواب می داد. تا سال پنجم دبیرستان عمومی می خواندیم و سال ششم رشته های ادبی ،طبیعی و ریاضی بود.چون ادبی دوست داشتیم با یکی از دوستانم  تصمیم گرفتیم که مدرسه مان را عوض کنیم .به مدرسه علمیهای در پشت مسجد سپهسالاربود  رفتیم و در آنجا ادبی خواندیم و همان باعث شد در دانشکده جامعه شناسی را انتخاب کردم  .چیزی به عنوان هنر در ذهنم نبود شاید کسی  مرا تشویق نکرد .  فقط یادم هست که دوستی در دبیرستان داشتم که از من بالاتر بود و برادرش هم در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان کار می کرد . دوست من هم به واسطه برادرش در واحد سمعی و بصری آنجا مشغول به کار بود و از من هم می خواست که زودتر دیپلمم رابگیرم و به آنجا بروم .بعد از دیپلم به هنرهای زیبا (وزارت فرهنگ و هنر)رفتم و در بخش بین الممل مشغول شدم .در آن زمان در خطی افتادم که به خانه ی هنرمندانی چون حسین بهزاد می رفتم و با آنها مصاحبه می کردم. طراحی را هنوز به عنوان حرف ای کار نمی کردم. در مسیر مصاحبه ، نوشتن،دیدن و یادگرفتن قرار گرفته بودم . تابلوهای بچه ها مرا به این حیطه کشاند و باعث شد تمام بچه های نقاش آن زمان را بشناسم.سال 1338 بود که بینال ونیزبود و کارهای نقاشان راباید می فرستادیم .کارهای هنرمندانی چون سیروس مالک ،مارکو گرگوریان ،ژازه طباطبایی ،زنده روی و یک کار از مرتضی ممیز هم بود.از همانجا من ممیز را شناختم ولی نه به عنوان فرد خاص بلکه مثل باقی نقاشان.در آن زمان همراه کار، دانشجو هم بودم.خوب یادم است  که همان موقع که کارها را برای بینال ونیز میفرستادم برای خودم پوستری زدم از طرف خودم برای خودم. با گواش کار کردم . یکی از دوستان که بعدها استاد خبرنگاری دانشگاه تهران شد و همکار ما بود کارم را دید و گفت که تو از این کارها هم بلدی؟باید بیایی و برای من کارهایی کنی . و این آغاز کاری بود که من در خط گرافیک افتادم در هنرهای زیبا با  بچه هایی آشنا شدم که بعدها با آنها کار کردم . یکی از این دوستان چنگیز شهوق بود که بعدها در هنرستان تدریس می کرد و یکی از استادان خوب مجسمه سازی بود واز همان زمان دوستی ما پا گرفت . یکی دیگر از بچه ها منوچهر ساسانیان بود که نقاش جوانی بود که از مشهد تازه آمده بود و استخدام شده بود وبا هم به دنبال کارها می رفتیم . مصاحبه ای که با بهداد کردیم را با هم بودیم . دوستی من با ساسانیان تا همین امروز هم ادامه پیدا کرده . بعدها حتی با هم شریک شدیم و آتلیه ای ساختیم . البته که بعد او به خارج از کشور رفت ولی دوستی ما پایدار ماند .
عصرها به دفتر او (یونیورسال) می رفتم و برایش کار می کردم. بعد از آن زمانی شد که به کانون آگهی زیبا رفتم. همزمان حدود سال 38 بود که مصاحبه هایی هم برای  مجلة هنر و مردم آن زمان انجام می دادم.

بعد از آن چه طور شد که وارد تبلیغات و گرافیک شدید ؟
حدود یک سال با آقای پیرزاده ، که استاد روزنامه نگاری  دانشگاه تهران به اتفاق آقای ساسانیان همکاری داشتیم  . ساسانیان نقاش ورزیده ای بود بیشتر وقتها بعد از اداره به خانه شان می رفتم و با کارش آشنا می شدم و گاهی اوقات خودم هم بومی را بر می داشتم و شروع به کار می کردم . من از او خیلی آموختم  ولی چیزی که هست من خودم پیگیر نشدم و گرایشم به سمت گرافیک بود . گرچه  این دوست من هم طراح گرافیک خوبی بود و هم نقاش خوب.

در آنزمان چه دفتری را راه اندازی کردید ؟
من دفتری را راه نیانداختم . بعد از کار با آقای پیر زاده مستقیماً به کانون آگهی زیبا رفتم که یک موسسة تبلیغاتی بزرگ آن زمان بود . مدیر آنجا آقای نعمتی بود و شروع گرافیک برای من و آشنایی با بچه هایی که این کار را می کردند از آنجا آغاز شد . من در آتلیه ایرانی مشغول به کار شدم . آنجا آتلیه خارجی هم داشت که در اختیار انگلیسها بود . درآن آتلیه یک طراح گرافیک انگلیسی کار می کرد و مرتضی ممیز با او بود . با ممیز از آنجا آشنا شدم ولی خیلی زود ممیز به کتاب هفته رفت و من شش ماهی که در آتلیه ایرانیها بودم با بچه هایی مثل آلکس گورگیز ، که هرمند و تصویر گر خوبی بود ، دستی قوی و تخیل خوبی داشت آشنا شدم . ژرژ سیمونیان  که در همان آتلیهبا ما همکار بود و با هاشور هایش همه را مسحور می کرد . با پرویز سیروسی ، کاظم زربخش ، اسکندر اسماعیل زادهو سیروس محمد زاده همکار شدم  سرپرست آتلیه  ناصر صادقی بود . بعد از آن روابط دوستانة خوبی پیدا کردیم . آلکس و ژرژ از اقلیتها بودند و همیشه باهم شوخی می کردند . من ساکت ترین فرد گروه بودم و به مرد سکوت معروف بودم . آتلیه های آن زمان مثل الان مرتب و تمیز نبود و روی میز پر از رنگ و گواش و … بود . محیط شاد و زنده با اتاقی کوچک بود . آن آتلیه برای ما مثل مادر بود . بچه ها را می ساخت و بیرون می فرستاد . چندین نفر قبل از من آنجا کار کردند و بعد منشعب شدند . حسن نوری و نظام الدین مرتضوی طراح گرافیکهایی بودند که باچندین ویزیتور بعداً آوازه را تاسیس کردند.

چه کارهایی را سفارش می گرفتید ؟
بیشترسفارشی بود که آقای نعمتی از موسسة انگلستان می گرفت و بین ما پخش می کرد . البته کارهای ایرانی مثل تبلیغات بخاریهای ارجو جنرال  که تازه راه افتاده بود هم داشتیم . یادمه که آن زمان که در یک اتاق با بچه ها کار می کردم دانشجو هم بودم ولی من را نه به دلیل دانشجو بودن بلکه به دلیل فعالیت و کارهایم به اتاق دیگری بردند که در آنجا ایده پردازی می شد . جوان دیگری آنجا بود که خیلی تیز بود و نویسنده ی خوب . کار در آنجا خیلی تفکیک شده بود . حتی طراحی و اجرا هم جدا شده بود در صورتیکه قبلا هر کسی که طراحی می کرد باید اجرا هم می کرد . وقتی ممیز از آتلیه انگلیسی رفت کار من در آن اتاق با عباس پهلوان  تمام شد و من به آنجا منتقل شدم  . سر پرست آتلیه طراح گرافیک انگلیسی آقای بیکر بود  گزارش و کتابچه های  کنسرسیوم نفت در آنجا طراحی  می شد . خیلی باهم رفیق شدیم تا جایی که اسم من را به مدیریت داد و خواسته بود که چون مأموریتش در حال پایان است مرا به انگلستان بفرستند . فرشته بهادر که در آتلیه انگلیسها با ما همکار بود  . مهدی سیف الملوکی عکسهای کنسرسیوم را می گرفت . من از عکسهای او برای لی اوت استفاده می کردم . اولین نمایشگاه عکسهایش در اهواز بود . بعد از 2 سال کار در کانون آگهی زیبا به موسسه آوازه.

برای ما بگویید که در آنزمان وضعیت معیشتی شما به عنوان یک طراح در آن سالها چگونه بود ؟
سوال خیلی خوبی بود . من در خیابان مولوی بازارچة سعادت به دنیا آمدم محله هایی با کوچه های تنگ بود .زندگی خیلی مرفهی نداشتیم . بنابراین در یک خانوادة پر جمعیت چطور می شد زندگی خوبی داشت ؟ بعد از دیپلم به سر کار رفتم وبعد هم ازدواج کردم ، باید زندگی را اداره می کردم . به همین دلیل شغل دوم را انتخاب کردم .به سراغ گرافیک رفتم چون هنرهای زیبا یک مرکز دولتی بود .حقوق آتلیه های خصوصی خیلی بیشتر از هنرهای زیبا بود . صبحها هنرهای زیبا بودم و بعد از ظهر به کانون آگهی زیبا  می رفتم تا وقتی  به من گفتند اگر می خواهی اینجا کار کنی باید صبح ها هم بیایی . ومن  با اداره هنرهای زیبا خداحافظی کردم . آنجا به عنوان یک طراح600 تومان یعنی  دو برابر یک کارمند  حقوق دریافت می کردم.

از آوازه برایمان بگویید ؟
آوازه هم از نظر اقتصادی و هم از نظر حرفه ای باعث  پیشرفت من شد.

در آن زمان هم تفاوتی بین کسی که طراحی پوستر می کرد با کسی که طراح بسته بندی بود وجود داشت؟
تعداد آدمهایی که طراح گرافیک و طراح بودند خیلی کم بود ولی حتماً بود . چون همان زمان هم مجله هایی مثل کیهان هفته  بود که طراحانی چون ممیز در آن کار می کردند ولی من در بخش تجاری کار می کردم  و از این بابت هم ناراحت نبودم . این نگاه درست نیست . ما دو نوع گرافیک نداریم. این تفاوت را بچه ها گذاشتند . شاید به این دلیل اینکه کارهای فرهنگی به بینالها و نمایشگاهها راه پیدا می کرد  کمی خودش را بالا می کشید و بخش تجاری به همین دلیل در سطح پایین تری قرار می گرفت ولی من به این تفاوت اعتقادی ندارم  .

تا چه زمانی در آوازه بودید ؟
فکر می کنم از سال 40 تا 42 بودم . بعد از ورود من به آوازه ژرژ و آلکس را هم آمدند  . بعد هم آقای زربخش ، مرتضی کاتوزیان و احمد میرزا . بعد به کاسپین رفتیم اما  قبل از رفتن به کاسپین ، من در آوازه جایزه برده بودم . یکی از مشتریان آوازه که کار دکوراسیون را می کردند  من برای آنها طرحی زدم و چون درآن زمان موسسه در مسابقات شرکت می کرد نه شخص ، کار را با نام آوازه برای مسابقه ارسال کردیم . مسابقه در سازمان ملل در نیویورک بود همة کشورها بودند و می خواستند بهترین طرح تجاری و تبلیغاتی را انتخاب کنند . آمریکا در این مسابقات مقام اول و  کار من از ایران مقام دوم را کسب  کرد .
در کاسپین هم چند سالی با کاظم زربخش ، منوچهر رضایی ، منوچهر ساسانیان همکار شدم  . با هم آتلیه را درست کردیم و رشد دادیم و چند سالی با هم بودیم ، سپس  تصمیم گرفتیم که منشعب شویم و یک شرکت بازار یابی به نام امیکو را تاسیس  کردیم . مثلاً کارهایی مثل وینستون و وانتیج از کارهای آن دوره بود .  از دیگر کارهای ما تبلیغات گروه صنعتی بهشهر بود ، بیشتر کارهای این شرکت را تا زمان انقلاب من انجام می دادم ، از دیگر  کارهای من ساخت فیلمهای تبلیغاتی  بود از استوری بورد تا ساخت فیلم .

گرافیک تبلیغاتی قبل از انقلاب چه ویژ گیهایی داشت ؟
زمانی که من وارد این کار شدم تحولاتی در حال انجام بود . یعنی در واقع حرکتی آغاز شده بود و در فضای بازی که به وجود آمده بود و واردات و صادرات انجام می شد ، کتابها و نمایشگاه های گرافیک و آشنایی با گرافیک کشور های دیگر  افق های تازه ای را برای گرافیک ایران گشوده بود ، تبلیغات ما مدرن شده بود ولی این مدرن شدن ایرانی نبود . بچه ها با گرافیک غربی  آشنا شده بودند و همانطوری کار می کردند ولی داشت  آرام آرام تغییر می کرد و شکل ایرانی پیدا می کرد .

بعد از انقلاب توانستید به کار تبلیغات ادامه دهید ؟
بعد از همه چیز  منقطع شد ، و من همه چیز را  از صفر شروع کردم . با داشته ها و دانشی که در مغزم داشتم شروع کردم . شاید باور نکنید با ساسانیان و آقای فاضل که امروز هم با هم شریک هستیم شروع به تولید  و نشر  کتاب کردیم . من خودم به خوبی می دانستم که هیچ کاری به غیر از هنر از دست من بر نخواهد آمد . به همین خاطرشروع به طراحی دوازده سیزده کتاب کردیم . شروع کار ما از یک اتاق در دفتر ساختمانی یکی از دوستان بود تا اینکه چند جایی را عوض کردیم و تا سال 59  که به دفتر فعلیمان آمدیم و هر سه ، تا امروز با هم کار کنیم . مجوز نشر گرفتیم و کارکتاب می کنیم . فکر می کنم در این مدت حدود سی کتاب زدیم . ضمن کتاب کارهای دیگری هم در کنارش کرده ایم . مثلاً با شرکت خیلی کار کردیم. من بعد از ازدواج صاحب دو فرزند پسر به نامهای امید و نوید شدم که آنها درمدرسة فرهاد در خدمت  خانم میر هادی درس خواندند  . امید به آمریکا رفت و معماری خواند و همانجا ماند ولی نوید اینجاست و با من همکاری  می کند . خلاصه که من از طریق فرزندانم با شورای کتاب کودک آشنا شدم و بعد موسسین  یک کار بزرگ را با عنوان مولف فرهنگ نامة کودکان و نوجوانان پایه گذاری کردند .
گروهی که  آنجا کار می کنند از استاد تا دانشجو همگی به صورت داوطلبانه کار می کنند و من با اشتیاق با آنها همکاری می کنم  . الان به  جلد یازدهم رسیده ایم  ولی خیلی پروسة طولانی است . تقریباً سالی یک جلد منتشر می شود ، تألیف کار بسیار مهمی است و هر کشوری تألیف فرهنگنامه کودک و نوجوان ندارد . این کتاب بسیارکتاب  ارزنده است چون به عنوان ایرانی به جهان نگاه می کند . این مجموعه 25 جلد است که شاید من تا پایان کار  نباشم و طراح دیگری آن را تمام کند .

وقتی من اولین بار فرهنگ نامه را دیدم علاوه بر تحسین محتوای آن به سلامت و پاکیزه بودن دیزاین آن نیز توجه کردم اما اصلا فکر نمی کردم این کار کار شما باشد ، عمدی بوده که رد پایی از خود به جا نگذاشتید؟
در این کتاب نباید سبک خاصی از طراحی  وجود داشته باشد . هیچ ایرادی ندارد که رد پایی از یک هنرمند در آن وجود نداشته باشد ، برای من مهم این است که برای چنین کار بزرگی که برای بچه های مملکتمان تالیف می شود  ما هم سهیم باشیم . در این کار و نمی شود هر کاری که دوست داری بکنی باید در خدمت کل اثر بود  . برای به انجام رسیدن این کار هزینه های زیادی پرداخت شده که مقدار زیادی از این هزینه ها را دوستان و علاقه مندان به فرهنگ و هنر  تقبل کرده اند .

برگردیم به انجمن گرافیک ، از چه زمانی وارد انجمن شدید ؟
اولین بار که فکر نیاز انجمن به ذهن ما خطور کرد سال 40 بود . تعداد طراح گرافیکهای آنزمان آنقدر کم بود که نمی شد انجمنی برای آنها تشکیل داد و به همین خاطر کادرهای دیگر را هم وارد کردیم و سندیکا تاسیس کردیم ولی بیش از دو سال دوام نداشت و پاشیده شد . امثال این تشکل ها بعدها به وجود آمد تا اینکه به شرکت تعاونی رسید و بالاخره انجمن  . از همان زمان من به انجمن آمدم . به کمیتة موزه آمدم .آنزمان خانم صراف مسئول کمیتة موزه بود . یعنی شروع کمیته با خانم صراف بود و من هم همکار ایشان شدم . یکسال با هم همکار بودیم . اولین کارمان این بود که آئین نامه ها و اساس نامه ها را بعد از رفتن  خانم صراف از کمیته  من بچه ها را جمع کردم تا امروز که حدود 55 نفر با کمیته موزه همکاری کرده و می کنند .

در این مدت چه کارهای انجام شده است ؟
اولین کار ما این بود که از پیشگامان گرافیک شروع کنیم . با دوربین به سراغ این عزیزان رفتیم و موفق شدیم از بهرامی ، جوادی پور و بدیرانی و سرژ آواکیان ، ژان ماطاوسیان مصاحبه بگیریم . از دختر مرحوم بوریس آسیریان هم مصاحبه ای تهیه کردیم . فعلا  ما همة اینها را جمع می کنیم تاانشا الله موزه گرافیک … شاید حدود 2500 پوستر ایرانی و خارجی و تعدادی آرت ورکهای دسته گذشته ، نشانه کتاب ، کاتالوگ و ابزار کار هنرمندان جمع آوری شده و  متاسفانه هنوز در اتاق کوچکی در انجمن نگهداری می شود .

چه انتظاری از جامعة فرهنگی و مسئولان برای راه اندازی موزه دارید ؟
ما از روی اخلاص این کار را می کنیم . برای ایجاد یک  در درجه اول آثار آن مهم است ،  سپس ساختمانش .  از مسئولین  انتظار داریم که محل مناسبی در اختیار ما بگذارند تا این موزه شکل بگیرد ، جز این ما چیزی نیاز نداریم . هم اکنون بسیاری از دانشجویان در مقاطع مختلف تحصیلی برا تحقیق و پژوهشهای خود با فقر منابع روبرو هستند  قیاس کنید با تاسیس این موزه چه منبع عظیمی برای پژوهش و تحقیق برای هنرمندان داخلی و خارجی به وجود خواهد آمد.

2 دیدگاه برای “مجید بلوچ، طراح گرافیک

  1. علیرضا امینی گفته:

    با افتخار یک تبلیغاتچیم که همیشه اول شرف رو سرلوحه کارم گذاشتم
    استاد مجید بلوچ یک خلاق زیبا آفرین که همیشه طرحاش زینت چشمای همه ست

  2. علیرضا امینی گفته:

    با افتخار یک تبلیغاتچیم که همیشه اول شرف رو سرلوحه کارم گذاشتم
    استاد مجید بلوچ یک خلاق زیبا آفرین که همیشه طرحاش زینت چشمای همه ست
    یکی از آرزوهام یک مکالمه کوتاه با استاد مجید بلوچ هست که بتونم مکالمه ای کوتاه بین یک دهه هشتادی با اولین دهه قرن داشته باشم

دیدگاه‌ها بسته شده است.

ورود | ثبت نام
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد