مقالات
نقد هنری، تحلیل و ارزیابی آثار هنری
با نگاهی دقیق، نقد هنری اغلب با نظریه گره خورده است. تفسیری است که شامل تلاش برای درک یک اثر هنری خاص از منظر نظری و تثبیت اهمیت آن در تاریخ هنر است. بسیاری از فرهنگها سنتهای قوی در ارزیابی هنر دارند. به عنوان مثال، فرهنگهای آفریقایی سنتهای ارزشی ـ اغلب شفاهی ـ دارند که یک اثر هنری را بهخاطر زیبایی، نظم و شکل یا ویژگیهای سودمند آن و نقشی که در فعالیتهای اجتماعی و معنوی ایفا میکند، ارج مینهند. فرهنگهای اسلامی دارای سنتهای طولانی تاریخ نگاری درباره هنر هستند. آثاری مانند مناقب هنروران مصطفی علی (1587) اغلب بر سنتهای تزئینی، مانند خوشنویسی، چوبکاری، ظروف شیشهای، فلزکاری و منسوجات که هنر اسلامی را تعریف میکنند، تمرکز دارند. چین همچنین دارای یک سنت قوی در ارزیابی هنر است که قدمت آن به نویسندگانی مانند Xie He (فعال اواسط قرن ششم) برمیگردد، که «شش اصل» را برای هنر بزرگ ارائه کرد – یک قاعده اصلی چی یون شنگ دونگ («طنین روح» است life-motion) – و به اهل ادب که زندگینامه هنرمندان بزرگی را نوشتند.
رویکردهای انتقادی متفاوت است و به نوع هنر درگیر بستگی دارد و تفاوت مهمی ایجاد میکند که منتقدان با نقاشی، مجسمهسازی، عکاسی، ویدئو یا سایر رسانهها سروکار دارند. این مقاله منتقدان را از نظر درگیر شدن با رسانهای خاص مشخص نمیکند، بلکه نکات اساسی مواضع انتقادی منسجمی را ارائه میکند که اغلب فراتر از دوره شکلگیری آنها تأثیرگذار است.
نقش منتقد
همانطور که فیلیپ وایزمن در مقاله خود «روانشناسی نقد و نقد روانشناختی» (1962) نوشت، منتقد «به حداقلها نیاز دارد که یک خبره در کارش» تبدیل شود، به این معنی که او باید «دانش کامل» از تاریخ هنر داشته باشد. منتقد باید قضاوت کند، زیرا هنری که به آن پرداخته میشود عموماً جدید و ناآشنا است – مگر اینکه منتقد بخواهد یک هنر قدیمی را با درک تازهای از آن ارزیابی کند – و بنابراین ارزش زیباییشناختی و فرهنگی نامشخصی دارد. منتقد اغلب با یک انتخاب مواجه میشود: دفاع از معیارها، ارزشها و سلسله مراتب قدیمی در برابر معیارهای جدید یا دفاع از نظریه جدید در برابر نظریات کهنه. بنابراین، منتقدان آوانگاردی هستند که طرفداران هنری میشوند که از هنجارها و قراردادهای رایج دور شده و حتی آن ها را زیر و رو میکند یا بیثبات میکند و از نظر اجتماعی مخل میشود و همچنین منتقدان ارتجاعی، که از نظم قدیمی تفکر و ارزشها و هنر آشنای مستقر اجتماعی که همراه با آنهاست دفاع میکنند.
نوآوران افراطی – هنرمندانی که کارشان کاملاً متفاوت است، حتی انقلابی – بزرگترین چالش را برای منتقد ایجاد میکنند. چنین هنرمندانی محدودیتهای درک و قدردانی منتقد را زیر پا میگذارند یا منتقد را وادار میکنند تا از پیشفرضهای ثابت شده در خودشکستگی فکری عقب نشینی کند. بزرگترین تهدید برای نقد هنری، توسعه کلیشههای دفاعی – انتظارات ثابت و پیشفرضهای بیچون و چرا – درباره هنر است، در حالی که ماجراجویی نقد هنری در مواجهه با امکانات جدید هنر و کاوش رویکردهای جدیدی است که به نظر میرسد مورد نیاز آن است.
بنابراین، منتقد قدرت تعیینکنندهای بر تاریخ هنر یا حداقل تأثیر زیادی در ایجاد قانون هنر دارد، به عنوان مثال، در نامگذاری بسیاری از جنبشهای مدرن توسط منتقدان و در «درک اساسی» هنر به ظاهر غیر قابل درک.
راجر فرای، منتقد بریتانیایی، که نام «پست امپرسیونیسم» را خلق کرد و به طرز درخشان و متقاعدکنندهای در مورد پل سزان نوشت، یک نمونه کلاسیک است. نقد هنری ممکن است تاریخ نگاری را نیز در بر گیرد. در حالی که اغلب از «تاریخ هنر» به عنوان یک حوزه عینی یاد میشود، ترجیحات خود مورخان هنر را نمیتوان همیشه از قضاوتها و انتخابهای تأکیدی آنها جدا کرد و این امر بسیاری از روایتهای تاریخی هنری را به شکل ظریفتری از نقد هنری تبدیل میکند.
شاعر و منتقد فرانسوی شارل بودلر در بررسی خود از سالن 1846 گفته است که «برای عادل بودن، یعنی برای توجیه وجود آن، نقد باید جناحی، پرشور و سیاسی باشد، به عبارت دیگر، از دیدگاهی انحصاری نوشته شده است، اما دیدگاهی که گستردهترین افقها را میگشاید.» به این ترتیب، نقد ذهنی و عینی است. این موضوع باید در تصمیم گیریهای مهم خود به جای دلبخواهی، یک انتخاب سنجیده باشد، اما همان طور که بودلر به راحتی اعتراف کرد، یک عامل احساسی لزوماً وارد میشود. این میتواند نقد را امپرسیونیستی یا شاعرانه و همچنین توصیفی، تحلیلی و علمی کند. حتی ژورنالیستیترین انتقادها – و نقد مدرن اغلب نوعی روزنامه نگاری است – به ندرت بیطرف است.
وابستگیهای ذهنی و علایق شناختی منتقد و هر چند به صورت ناخودآگاه، ادراک منتقد از نیازهای اجتماعی ناگزیر بر محتوای نقد تأثیر میگذارد. در قرنهای 20 و 21، مبانی نظری مانند مارکسیسم و فمینیسم اغلب مستقیمتر وارد نقد هنری شدهاند، و باعث میشوند که ادراکات منتقد از نیازهای اجتماعی بهطور مستقیمتر در ارزیابیهای هنر اعمال شود. همانطور که هانس روبرت یاوس، نظریهپرداز آلمانی نوشت، هر اثر هنری در یک «افق انتظار» اجتماعی و تاریخی وجود دارد. پاسخ زیباییشناختی حاصل از اثر اغلب به این بستگی دارد که چقدر با انتظارات اجتماعی مشروط تاریخی مطابقت دارد یا نه. همانطور که یاوس میگوید، بازشناسی انتقادی و حمایت از آن، پاسخی پیچیده به یک هنر اغلب پیچیده است. تاریخ نقد هنر روایتی از پاسخهایی است که باعث ایجاد تفاوت زیبایی شناختی و همچنین اجتماعی در ادراک و برداشت کلی از هنر شده و اغلب تغییر جهت آن را مشروع میسازد.
منبع: