مقالات
جنبش سمبليسم به كدام يك از جريان های هنری ادبی اطلاق می شود؟
جنبش سمبليسم در اصل با برخی از شعرهای رمبو – شاعر فرانسوی – شروع شد و توسط مالارمه – شاعر ديگر فرانسوی -گسترش يافت .
در نقاشي معمولا به جاي سمبُليسم ، اصطلاح ( سنته تيسم ) را به كار مي برند كه از لحاظ لغوي به معناي ( اصالت تركيب ) است .
( گفته مي شود اميل برنار – نقاش فرانسوي – واژه ي نامبرده را ابداع كرده بود ) .
هدف نقاشان ( سنته تيست ) بيان انگارها ، حالات و عواطف بود ؛ و بازنمايي طبيعي را كاملا مردود مي شمردند : آنان قصد داشتند كه انديشه هاي خود را به مدد تداعي هاي شكل و رنگ بيان كنند ؛ رنگ هاي درخشان به كار مي بردند و سطوح رنگي را با خطوط سياه از هم جدا مي كردند . در نتيجه جنبه هاي انتزاعي و تزئيني در كارشان بارز مي نمود ، اين نقاشان هدف خود را بيان ( تصوري ، تركيبي ، ذهني ، تزييني ) مي شمردند .
اديلن ردن را يكي از رهبران و گوستاو مُرو ، و پوري دُشاوان را از پيروان غير رسمي سمبُليسم در نقاشي فرانسه قلمداد مي كنند . ولي روش هاي نمادگرايي در آثار سنته تيست ها ( گوگن ، برنار ، سروزيه ) به روشني مشهود است . به علاوه گروه نقاشان انگليسي به نام ( هواخواهان پيش از رافائل ) نيز به طريق ديگري در زمره ي سمبليست ها محسوب مي شوند .
تفاوت نگرش رئاليستی با ناتوراليستی در چيست ؟
همان طور كه مي دانيد ، گاهي مرز بين ناتوراليسم و رئاليسم مخدوش مي شود ، زيرا رئاليست نيز همچون ناتوراليست به واقعيت خاص مي پردازد ؛ با اين تفاوت مهم كه مي كوشد واقعيت را تفسير كند .
به يك معني ، مي توان گفت كه : رئاليسم بر مفهوم ( عام در خاص ) مبتني است . از اين رو نگرش رئاليستي بس وسيعتر ، عميق تر و بغرنج تر از نگرش ناتوراليستي است .
آنجا كه جستجوي واقعيت از سطح ظواهر عيني رويدادها و پديده ها فراتر مي رود ، آنجا كه حقايقي از روابط گوناگون و پوياي انسان ها با يكديگر و با محيطشان بيان مي شود ، آنجا كه ارتباط متقابل جهان بروني ( طبيعت و جامعه ) با جهان دروني ( انسان ) مورد تاكيد قرار مي گيرد ، آنجا كه كاوش در مسئله ي ( انسان چيست و چه مي تواند بشود ) مطرح است ، در آن جا با روش هنري رئاليستي روبرو هستيم .
رئاليسم ، يك روش هنري تحول پذير
در سراسر تاريخ با نمونه هاي بسيار متنوعي از هنر رئاليستي برخورد مي كنيم كه در سبك هاي مختلفي ارائه شده اند .
به عنوان مثال ، نقاشاني چون جتّو ، بروگل ، رامبراند ، گُيا ، دُميه ، مانه ، رِپين ، وان گوگ ، پيكاسو ، لِژه ، دينكا ، سيكه ايرُس ، گرُس ، گوتوزو ، ساويتسكي و بسياري ديگر آثاري واقعگرايانه آفريده اند . بر اين مبني رئاليسم يك روش هنري قابل تغيير و تحول پذير است ، و تحولاتش به ويژه در عصر جديد سريع و گونه گون بوده است : اصطلاحات رئاليسم انتقادي ، رئاليسم اجتماعي ، رئاليسم نو ، رئاليسم سوسياليستي ، تنوع روش هاي هنري واقعگرايانه در اين دوران را نشان مي دهند .
از آن رو كه روش ها و هدف هاي رئاليسم همواره تغيير مي كنند ، براي ارائه تعريفي مشخص از آن بايد به اوضاع و احوال معين رجوع كرد . تنها وجه مشترك رئاليست ها در سراسر تاريخ ، ماهيت رابطه شان با آن سنت هنري است كه به ميراث برده اند : اينان تا آنجا كه جنبه هايي از جهان و زندگي را كه قبلا توسط قانونگذاران نفي يا منع شده ، وارد هنر مي كنند واقعگرا به شمار مي روند .
در اين معني است كه رئاليست ها را مي توان در برابر فُرماليست ها ( صورتگرايان ) قرار داد .
صورتگررايان آن هايي هستند كه ميثاق هاي واسطه هنري خود را ( قرارداد هايي كه در اصل به منظور برگردانيدن جنبه هايي از واقعيت به زبان هنر پديد شده اند ) به كار مي برند تا جنبه هاي نو را پس بزنند و يا ناديده بگيرند . از اين روست كه گروهي از نقاشان انتزاعگرا كه ( تاشيست ) ناميده مي شوند ، از قراردادهاي فني امپرسيونيسم استفاده مي كنند تا از ملاحظات مربوط به رابطه ي بين اشياي فعلي و واقعي دوري جويند ؛ و يا گروهي ديگر تحت عنوان اكسپرسيونيست هاي انتزاعي قراردادهاي اكسپرسيونيسم را به كار مي برند تا از عواطف اجتماعي چشم بپوشند . و البته آنچه اينان وا مي نهند همان است كه زماني الهام بخش آفرينندگان ميثاق ها بوده است . بي شك صورتگرايي صرفا يك مسئله ي مربوط به هنر نوين نيست . در هر زمان اگر قالب هنري جدا از محتواي فكري اش ، و به مثابه ي دنيايي خود مختار و برتر فرض شود ، صورتگرايي رخ مي نمايد .
بسياري از نقاشي هاي نوين در اثر تعلق انحصاري به قالب ، تا سطح آثاري تهي از معني تنزل يافته اند . در اينجا اين سوال پيش مي آيد كه چگونه مي توان اين آثار را تشخيص داد و از آثار ( معنادار ) متمايز كرد ؟
در نقاشي هاي نوين ، عموما ، ايجاز يا تحريف يا مبالغه ي شكلي به چشم مي خورد ؛ ولي اعمال چنين شگردهايي دال بر صورتگرايي نيست . مهم آن است كه بدانيم استحاله ي واقعيت بصري در يك اثر هنري براي چه منظور و هدفي اعمال شده است . اگر يك نقاش براي ارتقاي جلوه ي صوري تصويرش دست به ايجاز ، تحريف يا مبالغه بزند وحتي اگر اين عمل را به قصد مخالفت با يك قرارداد هنري منسوخ انجام دهد ، او يك نقاش صورتگرا است ؛ ولي هر گاه منظور وي تاكيد بر جنبه اي از حقيقت موضوع كارش باشد ، او يك نقاش صورتگرا نيست .
هيچكس به تفاوت شعر با سخن روزمره اعتراضي ندارد ولي آن شاعري كه واژه ها را فقط به خاطر آهنگ و وزنشان به كار مي برد ، مورد ايراد است .
حتي با قائل شدن چنين تمايزي مشكل حل نمي شود . اگر نقاشي به منظور تاكيد بر جنبه اي از حقيقت به ابداع هاي شكلي دست مي زند ، بايد جويا شد كه آيا آن جنبه از حقيقت به حد كفايت مهم و قابل توجه بوده است كه اغماض و تحريف در ساير جنبه موجه به نظر آيد ؟
به عنوان مثال استحاله واقعيت بصري به طرزي مفرط توسط پيكاسو در ( گرنيكا ) اعمال شده است . اين تغيير شكل ها با شدت اعتراض و هشدار او درباره ي دهشت هاي جامع جنگ جور در مي آيد و موجه است .
اما ممكن است تغيير شكل ها با شدت اعتراض و هشدار او درباره ي دهشت هاي جامع جنگ جور در مي آيد و موجه است . اما ممكن است تغيير شكل هاي شديد براي تاكيد بر – مثلا – نيرويي كه به وسيله ي آن يك آدم مي تواند خوب بيل بزند ، غير موجه باشد : در اينجا اين سوال پيش مي آيد كه اغراق در تجسم حركات اين آدم كدام مفهوم را مي رساند ؟ كار طاقتفرسا يا قدرت عضلاني اش را ؟ به نظر مي آيد كه حالت دوم دليلي ناكافي براي اعمال تغيير شكل در واقعيت بصري است .