هرمنوتيك

هرمونیک

رويكرد هرمنوتيك بر نظريه و كردار تاويل تمركز مي كند . هرمنوتيك در ابتدا به عنوان شاخه اي از فلسفه و الهيات به منظور تفسير متون كتاب مقدس به كار گرفته شد . قرائت كنندگان هرمنوتيك كتاب مقدس بر اين عقيده بودند كه كل سرگذشت هاي كتاب مقدس ، از جمله افسانه و فرهنگ اقوام و حتي بخش هايي از آن كه نامانوس به نظر مي رسند ، الهام الهي بوده ، و در نتيجه حاوي درس ها و حقايق اخلاقي اند ، مشروط بر اين كه به درستي مورد تاويل قرار گيرند . متخصصان هرمنوتيك با مطالعه بر روي قواعد دستوري و عبارت پردازي هاي كتاب مقدس ، در صدد دنبال كردن داستان هاي كتاب مقدس در يك زمينه تاريخي بودند . رويكرد هرمنوتيك سپس براي تحليل انواع مختلف متن- هاي نوشتاري و گفتاري گسترش يافت و اكنون نيز براي انواع بازنمايي ها و كردارهاي فرهنگي به كار بسته مي شود .

سه شخصيت برجسته  هرمنوتيك

از ديدگاه دلتاي هدف علوم انساني چيست ؟

پژوهشگران بسياري خارج از قلمرو كتاب مقدس به رويكرد هرمنوتيك پرداخته اند اما كوشش هاي سه نفر به طور خاص در اين زمينه چشمگير بوده است . ويلهلم دیلتاي 1831-1911 پژوهشگر آلماني نقش زيادي در گسترش حوزه ي هرمنوتيك داشته است .

او ميان علوم انساني تاريخ- اقتصاد- مذهب فلسفه – مطالعات بصري و هنري با علوم طبيعي تمايز قائل شد و چنين استدلال كرد كه هدف علوم انساني ادراك است در حالي كه علوم تجربي به دنبال توضيح واقعيات عيني است . ادراك مي تواند معناي بياني كردارهاي فرهنگي از جمله تصاوير و متن ها را نشان دهد . بر اساس نظر ديلتاي ، فهم اشيا و كردارهاي خاص فرهنگي نيازمند آشنايي با هردو زمينه ي اجتماعي فرهنگي و نيز فرايند هاي اساسي ذهن بشري است . بيش از همه ادراك نيازمند هم ذات پنداري رازورزانه و همدلانه با ذهن ديگري و يا فرهنگ عصر ديگر است .

هايدگر در انديشه فلسفي قرن بيستم چه تاثيري داشته است ؟

در قرن بيستم نيز مارتين هايدگر 1889—1976 فيلسوف آلماني تلاش قابل توجهي در نظريه ي هرمنوتيك داشته است . كار او به خاطر همراهي با حزب نازي در سال 1933 و مشاركت در نازي سازي دانشگاه فرايبورگ با مناقشات فراواني توام بوده است .

با اين حال اثر بزرگ او هستي و زمان ، 1927 تاثير عميقي بر انديشه ي فلسفي قرن بيستم بر جاي گذاشته است . او خود را با اين پرسش اساسي فلسفي مورد خطاب قرار داد كه ( معني بودن چيست ؟) ، او اين مساله را مورد توجه قرار داد كه جامعه صنعتي مدرن با محروم كردن زندگي و هستي بشري از معنا ، نهيليسم را رواج داد . از نظر او هستي بشري جداي از جهان وجود نداشته و صرفا جايي از اينجا نيست كه در انتظار به آزمون درآمدن و غور كردن از ستيغ دوردست عقلانيت باشد . در عوض ، ما  از آن پديدار شده و در آن وجود داريم و مي توانيم آن را ، و خود را ، به عنوان بخشي از آن و به عنوان هستي در جهان به ادراك درآوريم .

اين همان چيزي است كه هايدگر در بحث از پيش از ادراك ، كنش محدودي از شناخت نيسست ، بلكه بخشي از هستي بشري است كه از فرض ها و باورهاي به وجودآمده به واسطه ي تجربيات عيني در جهان پديدار ميگردد . ادراك ريشه در تاريخ دارد و ريشه در زمان ، ادراك هميشه در تجربه مشاهده گر ريشه دارد .

در فلسفه ي هايدگر زبان از اهمت بالايي برخوردار است و او بيان مي دارد كه به راستي كه هستي بشر در توانايي ذاتي سخن است ؛ و اين امري زباني است . در اين ديدگاه زبان تنها ابزاري براي انتقال اطلاعات نيست ؛ در عوض طريقه ي هستي ، در جهان است .

دوره تجزیه تحلیل و نقد آثار هنری، نقدنویسی و استیتمنت نویسی

او ميان زبان طراحي شده و يا زبان علمي و بيانگر با زبان ( ماهوي ) و يا زبان مراقبه اي/ فلسفي/ غير بيانگر تماايز قائل شد .

در زبان طراحي شده ، زبان اطلاعات است و وانمود مي كند چيزها را همانگونه كه هستند توصيف مي كند . بر خلاف آن زبان ماهوي تظاهر به مواجهه مستقيم اشيا ندارد و به جاي آن با هستي ، زمينه واقعيت و روابط ظريف زبان ارتباط مي يابد . او استدلال مي دارد كه فيلسوفان بايد با اين تصور كه مي توان هستي را با زبان طراحي شده به بيان دراورد ، مواجهه كرده ، و به جاي آن همچون شعر ، با زبان به طرزي خلاقانه برخورد كنند . از نظر هايدگر شعر و فلسفه آنچه  را كه مي خواهند بيان مي كنند نه به طرزي مستقيم ، بلكه به واسطه استعاره بيان مي دارند .

استعاره فيلسوفان را قادر مي سازد تا به طريقي نابازنمايانگر و غير طراحي شده روابطي را كه بازتاب دهنده آنچه كه در هستي در جهان در كار است را بيان كنند . استعاره عين به عين و توصيفگرانه نيست ، بلكه خيال انگيز و اشارتي و بهترين راه براي نشان دادن پيوندهاست ، بدون اينكه آنها را همچون چيزهاي عين به عين با زبان بازنايانگرايانه و توصيفي به جمود دراورد.

اثر هنري هستي اي در گشايش است و جهاني را مي گشايد .

گرچه هايدگر به ندرت در مورد هنر اظهار نظر كرده است ، اما مقاله اي مهم با عنوان ( سرآغاز كار هنري ) نوشته ، كه در آن براي آثار هنري شاخصه اي خاص قائل شده است : اثر هنري هستي اي در گشايش است و جهاني را مي گشايد . گشايش ، فضاي فرهنگي خلق شده توسط ادراكي مشخص از آنچه كه به هستي درآمده – يك چيز ، يك شخص و يا يك نهاد است .

آثار هنري اين ادراك مشترك فرهنگي از معناي هستي را بيان مي كند . هنگامي كه هنر چنين منشي كسب كند ، قادر مي شود تا هر كردار در ارتباطي را واضح و روشن كند . اما همزمان ، هنر خود نمي تواند توصيف شده و عقلاني شده باشد ؛ اثر هنري چيزي نافرمان و تحليل ناپذير است ؛ از نظر هايدگر به اين دليل است كه مردم به دنبال استدلال معناي هنر هستند . البته به اين روش ، هنر از كار باز مي ايستد .

وقتي نتوان براي آثار هنري كاركردي بيش از يك صورت فرهنگي قائل شد ، آنها تبديل به ابژه ي نيت زيبايي شناسانه صرف مي گردند ، شايد چيزهايي گران بها ، اما به فرع تجربيات انساني تنزل داده مي شوند . هايدگر با تمام توان در مقابل چنين نوعي از تلقي زيبايي شناسانه هنر مقابله مي كند .

از نظر او هنر درباره تجربه است و نه پيرامون احساسات .او با تصوري كه هنر را بازنمايانگر و نمادين تلقي مي كند نيز مخالف است و استدلال مي كند كه چنين رويكردي قادر به نشان دادن روش هايي كه هنر به عنوان شكل دهنده تجربه ي انساني عمل مي كند نيست .

اثر هنري چيزي است با تاريخ تاثيراتش

شاگرد هايدگر هانس گئورگ گادامر 1900-2002 فيلسوف آلماني را نيز مي توان سردمدار هرمنوتك معاصر لقب داد . او در اثر بزرگش حقيقت و روش 1960 با عطف توجه به تاريخ فلسفه غرب ، وارد مكالمه با سنت فلسفي غرب شد تا آن را به تفسير و ادراك درآورد .

به استدلال او معناي ادبيات و يا هنر ، محدود به نيت خالق خود نيست ، بلكه هنر همان طور كه در ادوار زماني مختلف و فرهنگ هاي متفاوت در گذر است ، معناهاي ديدي نيز به خود مي گيرد ؛ معناهايي كه خالق آن هرگز قصدي بر آن نداشته است . او تصريح مي كند كه اثر هنري چيزي است ، با تاريخ تاثيراتش .

مفهوم تاويل مورد نظر گادامر به معناي جهشي همدلانه به ذهن ديگري نيست ، بلكه فرآيندي زباني و ارتباطي است . او تصريح مي كند كه پژوهشگران هرمنوتيك در جستجوي ادراك قادر به غلبه بر فاصله ي تاريخي با موضوع خود نيستند .

گادامر با استفاده از هنر به عنوان نمونه خود ، استدلال مي كند كه تاويلگر معاصر هرگز قادر به بازآفريني تمام و كمال نيت اصلي و يا شرايط اصلي دريافت نيست . هم هنرمند و هم پژوهشگر هرمنوتيك به واسطه ي اجتماع ، فرهنگ و افق هاي فكري متفاوت داراي محدوديت هستند . از منظر گادامر ، تفسير اثار هنري يك مكالمه است : پژوهشگر هرمنوتيك تلاش مي كند افق خود را تغيير دهد تا افق اثر را بگنجاند . در نتيجه هر دو افق تغيير كرده و نه معناي اثر و نه ماهيت تاويلگر به همان شكل باقي نمي مانند .

يك زبان مشترك محصول تاويل هاي پيشين ، گذشته و حال اثر هنري و تاويلگر را به هم وصل مي كند ، و هر تاويل جديد در آن تاثير داشته و آن را بسط مي دهد .

دور هرمنوتيك

هايدگر و گادامر هر دو تاكيد داشته اند كه دور هرمنوتيك كل ادراك را تحت هدايت دارد . از نظر آن ها فرايند تاويل ( كه به معناي برگرداندن لفظ از معناي ظاهري اش است ) ، روالي با الگوي خطي نيست كه از نقطه آغاز ( عدم آگاهي ) به نقطه ي پايان ( آگاهي كامل ) به حركت درآيد . به گونه اي كه تفسير ، دوري و فرايندي مستمر است كه ما هميشه از پيش با آن درگيريم .

به عقيده ي ديلتاي دور هرمنوتيك بدين دليل به پيش كشيده مي شود كه معناي بيان شده توسط مصنوعات و يا كردارهاي هنري تنها از نيت خالق آن پديدار نشده ، بلكه همچنين به كليت نظام معنايي كه به آن تعلق دارند نيز وابسته اند . فهم هر جزء مستلزم فهمي از تماميت است ، و راهي براي درك تماميت ، مستقل از اجزا وجود ندارد . طبق گفته ي معروف هايدگر ، چكش چكش است نه به واسطه خود ، بلكه تنها در ارتباط با ميخ ها ، ديوارها ، و در كل عمل نجاري . چنين ادراك معناي هرمنوتيكي اي ، از جهاتي ياداور ساختار پيرسي نشانه در مورد تاويلي است كه هر نشانه در واكنش به نشانه ديگر توليد مي شود .

دور هرمنوتيك به اين موضوع اشاره دارد كه هر ادراكي ، جايي در ميانه ي چيز ها با برخي از انواع پيش آگاهي ، كه از قبل وجود داشته آغاز مي شود . از نظر گادامر ، تاويل به معناي دست يافتن به ادراكي از اثر است ، نه ادراك اثر .

همه حقايق نسبي و بسته به زمان و مكان تاويلگر هستند . زماني كه شما اولين دوره تاريخ هنري خود را مي گذرانيد ، بدين معني نيست كه شما تا به حال اثر هنري نديده ايد . ممكن است بارها به موزه رفته باشيد و يا تصويري از اثر هنري مورد علاقه خود بر روي ديوار اتاقتان نصب كرده باشيد و تعريفي شخصي از مفهوم هنر را براي خود داشته باشيد . يا ممكن است زماني كه قدم به سالن سخنراني تاريخ هنر مي گذاريد ، موضوع بحث براي شما كاملا جديد باشد ، اما واقعيت اين است كه شما كار را جايي در ميانه راه آغاز مي كنيد .

ماري هنسلي ، چهل تكه ، حدود 1910-1900 موزه هنر فيلادلفيا

در ارتباط با كاربست تاريخ هنر چگونه مي توان يك دست دوزي را مورد اشاره قرار داد ؟

اين دست دوزي در طول دوره بازسازي توسط آفريقايي – آمريكايي ها توليد شده است . اين آثار در زمان توليد در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به عنوان صناعت در نظر گرفته مي شدند . به واسطه ي پايگان هاي رسانه اي اين آثار به عنوان پارچه ،از هنرهاي نقاشي و مجسمه سازي و آثار هنرمندان آفريقايي – آمريكايي و در كل صنعتگران محلي نا چيزتر  و اين مورد نيز از آثار توليدشده توسط هنرمندان آموزش ديده سطح بالا كم اهميت تر تلقي مي شد .

بدين ترتيب پايگان هاي رسانه اي دنياي هنر در تركيب با نژادپرستي اجتماعي در سطحي گسترده ، با بي اعتنايي نسبت به افرادي كه آنها را مي ساختند و خانواده هايي كه آنها را به ارث مي بردند ، آنها را به طرزي گسترده ، با بي اعتنايي نسبت به افرادي كه آنها را مي ساختند و خانواده هايي كه آنها را به كار ميبردند ، آنها را به طوري گسترده ناديده گرفته و بي ارزش جلوه مي دادند .

با گذر زمان نه تنها اين دست دوزي ها به عنوان اشكال هنري مورد توجه قرار گرفتند ، بلكه جامعه نيز در سطحي گسترده مقابله با پيش داوري هاي نژادپرستانه و طبقاتي را ، كه حكم به دور از توجه ماندن اين آثار مي كرد ، آغاز كرد .

هيچ تاويل ثابت و تا ابد درستي در مورد چيزهايي از اين قبيل وجود ندارد .

از نظر تاريخي ، اين دست دوزي ها توسط آفريقايي – آمريكايي ها و براي خانواده و اعضايشان ساخته مي شد كه اغلب داراي طرح نامتقارن و تركيب رنگ هاي مختلف بوده است . پژوهشگران اين اسلوب را با زيبايي شناسي ضربي و بديهه سرايانه موسيقي جاز مقايسه كرده و ارتباط آن را با پارچه هاي مركز و غرب آفريقا يادآور شده اند .

هرمنوتيك هميشه ادامه دارد

همزمان ، در ميان كل قابليت هاي تاويلي هر دوره معين ، برخي متقاعدكننده تر از بقيه و مستعد توجه به عنوان شواهد قابل استفاده هستند . در يك تجربه عملي ، ممكن است چنين به نظر آيد كه فرايند تصوير متوقف شده است ، اما يك پژوهشگر هرمنوتيك ديدگاه وسيع تري را مورد نظر قرار مي دهد و آگاه است كه دور هرمنوتيك همچنان ادامه دارد . هايدگر تاكيد مي كند كه آنچه كه سرنوشت ساز است از دور خارج شدن نيست ، بلكه ورود به آن به طريقي درست است .

آيا تاريخ هنر معاصر داراي گرايش هرمنوتيك است ؟

به طور كل مي توان گفت كه تاريخ هنر معاصر داراي گرايش هرمنوتيك است ، بدين معنا كه مورخان هنر درباره فرايند تاويل به خوداگاهي رسيده اند . آنها كار خود را با آگاهي از زمينه هاي تاريخي نه صرفا خود آثار بلكه همچنين خود عمل تاويل انجام مي دهند ، اما اين علاقه توام با و متشكل از شكگرايي گسترده اي پيرامون توانايي شناخت كامل مقاصد هنرمند و يا تفسير آنها به هر طريقي جز از طريق ديدگاه فرهنگي خود ماست .

در حقيقت پيوندهاي گسترده اي ميان روانشناسي گشتالت ، هرمنوتيك و نظريه دريافت وجود دارد . تكامل نظريه ي دريافت ، به خصوص اين مفهوم كه بيننده اثر هنري را تكميل مي كند ، مرهون تعامل با هرمنوتيك ، به خصوص هرمنوتيك گادامر است .

مورخين هنري كه به طرزي جدي هرمنوتيك را به كار بسته اند ، نقطه توجه خود را از آيكونوگرافي ، به سمت تجربه خود اثر هنري منتقل كرده اند . مورخين هنري همچون اسكارباشمن متولد 1934 تجربه زيبايي شناسانه را به عنوان نقطه آغاز تفسير اتخاذ كرده و روابط متقابل ميان تجربه زيبايي شناسانه ، نظريه ، تاريخ هنر و كردار عملي هنرمند را مورد بررسي قرار داده است .

او عبارت چرخش ايكونيك را براي توصيف ازدياد تصاوير بصري در قرن بيستم و مركزيت فزاينده  آنها در كردارهاي فرهنگي ، وضع كرد . نوشته هاي بوهم در هرمنوتيك و تاريخ هنر در مجموعه ي ويرايش شده اي با عنوان ( تصوير چيست ؟ ) گرد آمده است .

برخي از نوشته هاي اخير مايكه بال نيز نشان از رويكردي هرمنوتيك به تاريخ هنر دارد . به خصوص در جايي كه نقطه ي تلاقي دوره هرمنوتيك و نشانه شناسي است . بال در اثر خود با عنوان بازگويي كاراواجو : هنر معاصر ، تاريخ نامعقول 1991 به شكل جذابي استدلال مي كند كه آثار هنري ، به طرزي فعالانه توليدكننده سوژگي مخاطب هستند .

او تاكيد مي كند كه آثار هنري ، فرهنگ را مي انديشند ؛ او نيز همچون بسياري ديگر از مورخين هنر ، هنر را شكل دهنده ي فعال زمينه ي اجتماعي و تاريخي اش ميبيند تا صرفا بازتاب دهنده آن . بدين ترتيب ، در حال كه تاريخ هنر سنتي زمينه فرهنگي آثار هنر هنري را همچون مقوله ثابت تاريخي در زمان خلق آن ها در نظر مي گيرد ،  اشيا هنري مورد نظر بال ، تاويل هايي از فرهنگي كه به آن اختصاص دارند توليد مي كنند كه دربردارنده حال ، آنجا كه ممكن است به عنوان اشيا و يا بازتوليدهاي موزه اي وجود داشته باشند نيز مي شود .

بال براي اثبات نظر خود بر آثار تصويري هنرمندان معاصري همچون آندرس سرانو و كري مائه ويمز متمركز مي شود كه تكنيك هاي بصري اي مشابه با آثار كاراواجو را مورد استفاده قرار داده اند .

چنين آثار هنري اي نوعي از تاريخ غير معقول را در تركيب با آت و آشغال و تكه پاره هاي ديگر گفتمان ها عرضه مي كنند كه در آن تصاويري كه ديرآمده تر هستند ، به طرقي موجب تصاوير قبلي مي شوند.

كيتاگاوا اوتامورو 1753-1806 گيشا حدود 1805 چاپ چوبي

در تحليل اين تصوير ، چه نوع پيش ادراكي را با خود به همراه داريد ؟ تصوير گيشا محل مناقشات فراوان بوده و در معرض كليشه هاي زيادي از جمله در زمينه هاي بينا فرهنگي قرار گرفته و در غرب او را بهه عنوان يك زيبارو ، معشوقه ، روسپي و يا مظهر شرق رازآميز قلمداد كرده اند .

چنين كليشه هايي چگونه تاويل شما از اين اثر را تحت تاثير قرار مي دهند ؟

چنين تصويري چگونه كليشه هايي از اين قبيل را تقويت و يا تضعيف مي كند ؟ چگونه پاسخ شما ، بسته به سابقه ي فرهنگيتان ، نسبت به چنين كليشه ها و تصاويري دستخوش تغيير مي شود ؟

2 دیدگاه برای “هرمنوتيك

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود | ثبت نام
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد