آنلاین
اسطورهها در نقاشی
انسان جدید خود را ساخته و پرداخته تاریخ میداند و انسان جوامع کهن خویشتن را فرآورده تعدادی وقایع اساطیری میشمارد. اسطورهها پیامی از نیاکانمان است. پیامی در مورد نوع انسان و رابطه ما با طبیعت. در اصل اسطورهها فقط به عنوان بخشی از یک نظام حاوی معنا هستند معنا را نه در یک روایت خاص، بلکه در الگوهای اسطورهای یک فرهنگ باید جستجو کرد.
لویی استروس با اسطورهها به مثابه نوعی زبان برخورد میکرد. آنها بهطور منفرد تن به تفسیر نمیدهند و فقط به عنوان بخشی از نظام تمایزها و تقابلهایی که نشانگر رابطه بنیادی طبیعت و فرهنگ هستند معنا مییابند. در واقع اسطوره فقط از چیزی که واقعا روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن میگوید آدمهای اسطوره موجودات مافوق طبیعیاند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر اوج و اعتبار سرآغاز همه چیز انجام دادهاند شناخته شدهاند، شهرت دارند.
اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایانند و قداست اقدامات و اعمالشان را عیان میسازد و بهطور خلاصه اساطیر ورود و دخولهای ناگهانی و گاه فاجعهآمیز عنصری مینوی (فوق طبیعی را در عالم وصف میکنند.)
داستان آنها همیشه به گونهای واقعی قلمداد میشود زیرا همیشه به واقعیت ارجاع میدهند. از آنجا که اعمال یا شاهکارهای موجودات مافوق طبیعی و تجلی نیروهای مینوی آنها را شرح میدهد، خود سرمشق و الگویی نمونه همه کارها و فعالیتهای معنیدار آدمی میشود.
در واقع مهمترین کارکرد اسطوره عبارتست از کشف و آفتابی کردن سرمشقهای نمونهوار همه آیینها و فعالیتهای معنیدار آدمی از تغذیه، زناشویی گرفته تا کار و تربیت و هنر و فرزانگی.
شاید بتوان گفت نوعی روایت است که واقعیتی اصیل را زنده میکند و برآورنده نیاز عمیق دینی است و با گرایشهای اخلاقی و الزامات احکام اجتماعی. بنابراین اسطوره یک عنصر اساسی تمدن انسانی است و به هیچ وجه افسانهسازی و قصهپردازی بیهوده نیست.
کارگاه نقاشی
به بیانی دیگر اسطوره حکایت میکند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات مافوق طبیعی واقعیتی چه کل واقعیت کیهان یا فقط جزئی از واقعیت یا کردار انسانی و سلوکی پا به عرصه وجود نهاده است. بنابراین اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است؛ یعنی میگوید چگونه چیزی پدید میآید. در اصل اسطوره در خلقت ریشه دارد یعنی خود انسان برای تفسیر و تعبیر وجودی خویش و طبیعت تاریخی از خود و دنیایش را اسطوره میکند. پس اسطوره همان انسان در گذر تاریخ میباشد که در طی آن بخشی برجسته شده و الگو یا دلیل قرار میگیرد. به بیانی دیگر زمانی که نقال بر خلاف جهت زمان به عقب بازمیگردد و به طریق داستان با واقعه مسیر زمان را طی میکند به زمان بیزمان یا ابدیت میپیوندد و در نتیجه از زمان خارج میشود و حصول جاودانگی را محقق میسازد.
در واقع عالمی که راوی (نقال میسازد) عالم متعالی خدایان و قهرمانان و پهلوانان و نیاکان اساطیری است؛ زیرا انسان مذهبی و سنتی بازگشتناپذیری زمان را قبول ندارد. آیین، زمان دنیوی و مربوط به حوادث و وقایع را معنی میکند و زمان قوی یا دینی اسطوره را اعاده میدارد.
در واقع افکار و تکذیب بازگشتناپذیری در زمان به آدمی کمک میکند تا واقعیت بیزمان و جاودانه را بسازد و خود را همطراز با آن قرار دهد.
آیین، انسان را بر آن میدارد که حدود خویش را اعتلا بخشد و خود را هم طراز خدایان و قهرمانان اساطیر سازد و در عرض آنان قرار گیرد تا بتواند کارهایشان را انجام دهد. اسطوره مستقیم یا غیرمستقیم موجب عروج و اعتلای انسان میشود. آنچه بارت اسطوره نامیده است با دلالت ضمنی ارتباط بسیار دارد.
معمولا ما اسطوره را با افسانههای کهن در مورد خدایان و قهرمانان مرتبط میدانیم اما بارت نظری تازه بر مفهوم اسطوره داده است. از دید او اسطورهها ایدئولوژیهای غالب دوران ما هستند زیرا اسطوره نوعی گفتار است. هر چیزی میتواند اسطوره باشد مشروط بر آنکه از طریق یک گفتمان انتقال داده شود. اسطوره نه موجب اثر پیامش بلکه بر اساس روش بیان این پیام تعریف میشود.
اسطوره دارای محدودیتهای صوری است اما محدودیت جوهری ندارد پس آیا چیزی میتواند اسطوره باشد؟ آری زیرا جهان پر از نشانههاست.
در اسطوره دال، توسط نشانههای زبان شکل میگیرد و گاهی اسطوره در نقش دلالت عمل میکند اشاره میکند و اطلاع میدهد. باعث میشود که چیزی را درک کنیم و آن چیز را بر ما تحمیل میکند.
صورت اسطوره نماد نیست. اسطوره بر اساس نیت آن تعریف میشود نه به موجب معنای حقیقیاش. با این وجود نیت آن طوری منجمد پالوده و جاودانه شده است که به موجب این معنای حقیقیاش به غیاب رانده شده است.
اسطورهها تولید کننده نشانهها و رمزها هستند. نشانهها و رمزها به نوبه خود در خدمت حفظ اسطورههایند. عامه باورهایی را اسطوره میدانند که واقعیت ندارد اما نشانهشناسان این واژه را الزاما به این معنی به کار نمیبرد. اسطوره را میتوان استعاره بسط یافته دانست. اسطورهها نیز مانند استعاره به ما کمک میکند تا به تجربیاتمان در درون یک فرهنگ معنی بدهیم. اسطورهها بیانگر و سازماندهنده شیوه مشترک مفهومسازی از چیزی در درون فرهنگ هستند.
نقش اسطوره آن است که امری فرهنگی را طبیعی جلوه دهد؛ به عبارت دیگر کاری میکند که ارزشها، نگرشها و باورهای فرهنگی و تاریخی طبیعی هنجار و بدیهی و فاقد زمان و مبینی بر عقل سلیم به نظر برسد و به این ترتیب در نظر ما بازتاب عینی و حقیقی امور باشند.
حماسه
حماسه زاده اسطوره است. اسطوره به مادری میماند که حماسه را میزاید و آن را در دامان خویش میپرورد و میبالاند. حماسه راستين جز از دل اسطوره برنمیآید. از این روی حماسه تنها در فرهنگ و ادب مردمانی پدید میآید که دارای تاریخی کهن واسطورهای دیرینهاند.
نمیتوان حماسه را به کلی از اساطیر جدا دانست و در نهایت اسطوره و حماسه مجموعهای با هم و در کنار هم هستند. حماسهها با دخالت خدایان اسطورهای شکل میگیرند و روایاتی هستند از زبان پهلوانان و شاهان قوی و قهرمانان دیرین.
در هر پدیده حماسی، ناساز رویاروی یکدیگرند؛ اما هر یک در سرشت و گوهر خویش به دیگری وابسته و نیازمند است. اگر یکی از آن دو در کار نباشد رخداد حماسی هرگز روی نخواهد داد. نمادهای نیک زمانی ارزش حماسی مییابند که در برابر ناسازهای خویش، یعنی نمادهای بدی، جای گرفته باشند.
حماسه ترکیبی از خیال و واقعیت است و قهرمانان حماسهساز مشخصات انسانی را در کنار صفات ماوراالطبیعه دارا هستند. در حماسه سخن از نبرد میان پاکی و پلیدی و در نهایت سرکوب پلیدی برای اثبات پاکی است. در حماسه انسان عادی در ابعادی خارقالعاده و با نیروی فراطبیعی شاخ و برگ میگیرد. هدف اخلاقی حماسه ایجاد احساسات عالی در بشر و تجسم شکست خصایل نکوهیده و فتح پیروزی، صفات و شمایل حمیده است. میر جلال کزازی در کتاب رویا، حماسه، اسطوره» حماسه را به ۳ گونه بخش کرده است:
- حماسههای راستین یا حماسههای اسطورهای
- حماسههای دروغین یا حماسههای تاریخی
- حماسههای دینی یا حماسههای میانین
او در تعریف حماسههای اسطورهای میگوید:
اینگونه از حماسهها، حماسه در معنای راستین آن است. حماسههایی که پیشینه باستانی دارد و از درون اسطوره را شکافته و برآمدهاند و هر چه پیش از این درباره حماسه نوشته شده را به درستی روایت میکند. در این گونه از حماسه که حماسه نژاد راستین است چهرهها، رویدادها، سرزمینها نمادین شدهاند. از این روی در آن زمان و مکان رنگ باخته است یا به یکبارگی فراموش شده است و به آسانی نمیتوان در چنین حماسهای زمان و جایگاه پدیدههای اسطورهای و حماسی را نشان داد یا چهرههای نمادین یا پهلوانان شگفتآور حماسی را به بنیاد و خاستگاه تاریخیشان باز پس برد و آنان را در تاریخ بازیافت و بازشناخت. این نوع حماسه زاییده تفکر یک نفر نیست بلکه پدیدآورنده آن مردمان و تبارها هستند که در راستای زندگی خویش آن را پروراندهاند.
ذبیحالله صفا در «حماسه سرایی در ایران» در تعریف حماسه میگوید:
نوعی از اشعار وصفی است به توصیف اعمال پهلوانان و مردانگی و افتخارات و بزرگیهای قومی یا فردی باشد به نحوی که شامل مظاهر مختلف زندگی آنان گردد.
حماسه هر چه هست سرگذشت و یا روایتی را بازگو میکند که در تخیل و واقع اتفاق افتاده است. نیز در کالبدشکافی اسطوره و هنر پهلوانی هنگامی که رویداد از ثقل فعالیت گذشته فاصلهدار دیده میشود. امر گذشته یعنی رویداد نسبی جای خود را به تمثیل و روایتی وامیگذارد که من تاریخی در آن کمتر پدیدار است.
در اینجا انگارههای پهلوانی که صورتی حماسی دارد و از کثرت عناصر رویدادی هم ممکن است برخودار باشد و وجوه تجربی و اشراقی اتفاق افتاده را کثرتطلب نیست، صورتی عرفانی میبخشد که به زعم سهروردی میانجی و یا ثقل اتکای آن همان ملکوت در طبیعت حماسه عرفانی نبرد آیین شعار پهلوانی نیست، بلکه سلوک آزمون دل چشم به آن سویی و یا جهتی دارد که گذشته حماسی یعنی هنر پهلوانی روان فرد را به خویشتن خویش و خویش برتر توجه داده که جنبه شهودی و معراج پیدا کرده است. اینجا شخصیت حماسی مراحل گذار خواهی نخواهی از راهی باید عبور کند که زمان و مکان گذشته نیز در آن قرار دارد این تاریخ و مکان شخصی را بر نمیتابد و تنها مالک که رهرویی سرانجام خواه است سلوک را تجربه میکند.
برگرفته از کتاب آیینه خیال