اصطلاحات و واژه هايی كه برای تاريخ و نقد هنر استفاده می شوند، چيستند؟

history-art-

زبان تاريخ هنر و نقد هنری ، مانند هر علم ديگري واژگان خاص خود را دارد . بديهي است كه لازمه ي فهم درست مطالب ، آشنايي با معاني دقيق واژه هاست .

همچنين در مباحث هنري و زيبايي شناسي ، برخي اصطلاحات بر مفاهيم فلسفي مبتني هستند ، و يا با اصطلاحات ادبي مشتركند ؛ و از اينرو ممكن است معاني غير دقيقي را به ذهن متبادر كنند . در اين مطلب به توضيح و تفسير چند واژه ي هنري مي پردازيم .

موضوع، محتوا، قالب، سبك

هر اثر نقاشي داراي يك موضوع است . البته بسياري از نقاشان انتزاعگراي نوين موضوع را از كار خود حذف مي كنند . موضوع هنري يك نقاش آن چيزي است كه او از ميان پديده ها و رويدادها براي نقاشي كردن بر ميگزيند : مثلا يك منظره ي طبيعي ، يك چهره ي آدمي ، يك صحنه نبرد ، و يا حتي يك قصه .

گاهي موضوع ، ( عنوان ) يك اثر نقاشي نيز محسوب مي شود . محتوا عبارت از آن چيزي است كه نقاش در موضوع خود كشف مي كند و مورد تاكيد قرار مي دهد . به عبارت ديگر ، مفهوم يا مفاهيم خاصي از واقعيت ( جهان بروني يا دروني ) كه نقاش به مدد انديشه و احساس و خيال خود قابل رويت مي كند ، محتواي كار او است .

لازمه ي بيان محتوا ، وجود قالبي متناسب با آن است .

قالب ( فرم ) تنها به منزله ي يك پوسته و صورت ظاهر يك اثر نقاشي نيست ، بلكه مبين ساختار ، نظم و سازمان بندي معيني است كه به واسطه ي آن محتوا قابل رويت مي شود . از اينرو در يك اثر هنري ، قالب و محتوا ، لازم و ملزوم يكديگرند و از هم جداناشدني هستند .

البته اين بدان معني نيست كه هر محتواي معين را فقط در قالبي معين مي توان بيان كرد . آنچه در اين باره اهميت دارد ، يگانگي اين دو وجه در جهت رسايي كامل تر بيان هنري است .

قالب هر هنري عناصر خاص خود را دارد . در نقاشي از عناصر بصري يعني رنگ و شكل و خط تشكيل مي يابد .

برقراري ساماني انداموار ( ارگانيك ) در اين عناصر – كه آنها را همچون يك كل يگانه ارائه دهد – تركيب بندي ( كمپوزيسيون ) ناميده مي شود . بنابراين ، تركيب بندي اساس قالب يك اثر نقاشي را مي سازد .

هر نقاش براي ساختن قالب مناسب نيازمند آن است كه مواد ، ابزارها و روش هاي اجرايي معيني را انتخاب كند . هرگاه روند گزينش وسايل فني و طرز اجراي كار او از ديگران متمايز باشد ، ميگوييم وي داراي اسلوبي شخصي است .

اسلوب ، سياق يا روش شخصي يك نقاش با سبك كار او ارتباط دارد . اما بايد توجه داشت كه اسلوب و سبك دو مفهوم مترادف نيستند . مثلا روبنس اسلوبي شخصي در رنگ آميزي دارد ولي سبك كار او را باروك مي نامند .

سبك چيست؟

سبك يا شيوه ي هنري ( استايل ) عبارت از آن خصلت هاي صوري است كه به يك اثر يا مجوعه ي آثار معين اختصاص دارد و آن ها را از ساير آثار متمايز مي كند . بلافاصله بيفزاييم كه اين خصلت هاي ويژه بايد داراي پيوندي دروني و ارتباطي ارگانيك باشند ؛ و يا به عبارتي ، بايد نشانه هاي يك واحد كامل را عرضه دارند .

واژه ي ( استايل ) ريشه ي يوناني – لاتيني دارد . در عصر باستان ( استيلوس ) نوعي قلم فلزي نوك تيز بوده است كه به وسيله ي آن بر روي لوحه ي موم اندود شكل حروف را حكاكي مي كرده اند . اين واژه براي بيان سياق نوشتن هم به كار مي رفته است ؛ همچنانكه امروزه نيز وقتي مي گوييم كسي قلم رواني دارد ، مراد ما طريقه ي نگارش اوست . بعدها معناي ( استيل ) جامع تر شد و تمامي هنرها را در برگرفت .

مثلا ويژگي هاي منفردي نظير هلال تيزه دار يا طاق متقاطع يا عناصر قائم مكرر و غيره به تنهايي سبك معماري گوتيك را نمي سازند ، بلكه ارتباط ارگانيك تمامي اين اجزا است كه يك كل معنادار را شكل مي دهند . در مثالي ديگر خصوصياتي چون شكل هاي پويا ، يا سطح هاي متباين روشني و تاريكي يا تركيب بندي غير متمركز ، هر كدام به تنهايي مبين سبك باروك نيستند ؛ بلكه همبستگي انداموار همه ي اين ويژگي هاي صوري است كه موجب تمايز نقاشي عصر باروك مي شود .

history-art1-min_11zon
كليساي جامع فلورانس- عهد گوتيك – 1377-1446 ميلادي – طراح : فيليپو برونلسكي

واژه  سبك را هم در مورد آثار يك هنرمند و هم در مورد كل آثار يك مكتب هنري به كار مي برند . مثلا مي توان از سبك رامبراند ، و در عين حال ، از سبك مكتب رامبراند سخن راند . همچنين مي توان تمامي آثار يك دوره را كه به واسطه ي ارتباطي معين در سبك از آثار ساير دوره ها متمايزند ، تحت عنوان واحد نامگذاري كرد : مثلا سبك بارُك .

history-art2-min_11zon
تابلوي تبديل كننده پول صراف ، حدود 1630 – رامبراند ، نقاش هلندي سبك بارُك ، 1606-1668 ميلادي

گاه نيز واژه ي سبك به ويژگي هاي معين طرز بيان هنري يك قوم يا ملت يا نژاد اطلاق مي شود. .

در مورد اخير ، مثلا سبك هنر مصريان در برابر سبك هنري يونانيان قرار مي گيرد ؛ و يا در عصر رنسانس ، سبك جنوبي ( ايتاليا ) از سبك شمالي ( فلاندِر ) متمايز مي شود .

به هر حال ، سبك هنري فارغ از زمان و مكان معنايي ندارد . هر سبك هنري ، نشاني از دوره ي تاريخي معين ، و يا مردمي معين را باز مي تابد .

خاطرنشان مي كنيم كه واژه ي سبك ، توضيح دهنده و متمايز كننده ي چگونگي شكل ظاهر و ساختار صوري – و نه كيفيت و مضمون و محتواي – آثار هنري معين است .

کارگاه نقاشی

کارگاه نقاشی

در تاريخ هنر ، به مواردي بسيار برخورد مي كنيم كه يك سبك معين براي بيان هدف ها و مفهوم هاي متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است . در جايي كه نوعي خاص از بينش و زيبايي شناختي ، و يا به طور كلي ، رابطه ي هنر با جهان نگري معين مورد نظر باشد ، ديگر واژه ي سبك گويا نخواهد بود ؛ و بايد اصطلاح روش هنري را به كار بريم .

مثلا كاربرد اصطلاح ( سبك رئاليسم ) مي تواند همواره ابهام برانگيز باشد ؛ زيرا معلوم نمي دارد كه مفهوم عامِ واقعگرايي مورد نظر است يا شيوه ي خاص بازنمايي واقعيت .

حال آنكه ، مثلا سبك كوربه معنايي مشخص را ميرساند ؛ و ويژگي هاي شيوه ي كار اين هنرمند را به ذهن متبادر مي كند ) .

history-art33-min_11zon
مراسم تدفين در اورنان – گوستاو كوربه – فرانسه – 1819 – 1877

انديشه های افلاطونی چگونه در بطن هنر، متبادر می شوند ؟                 

در هنر غرب آرمانگرايي ( ايده آليسم ) عبارت از انطباق آرمان گرايي فلسفي بر مقوله ي هنر است . انديشه هاي افلاطون را سرچشمه اصلي آرمانگرايي غربي مي دانند . افلاطون معتقد بود كه تمامي افراد و چيزهاي خاص كه به حس و گمان ما درآيند ، نسبي متغير و متكثر و مقيد به زمان و مكان ، و فاني اند . تنها نمونه ي كامل يا مثال هر چيز حقيقت دارد كه مطلق و ثابت و فارغ از زمان و مكان است . چيزهاي خاص فقط بازتاب هايي از مُثُلِ خود هستند ؛ و هر چه بهره ي آن ها از مُثُل خود بيشتر باشد ، به حقيقت نزديك ترند .

history-art12-min_11zon
افلاطون ، فيلسوف بزرگ عهد كلاسيك يونان ، حدود 428-348 پس از ميلاد

افلاطون ، انسان و درك حقيقت را به چيزي تشبيه كرده است ؟

افلاطون ، دنيا را به غاري تشبيه مي نمايد كه آدم هايي از آغاز زندگي در آنجا به زنجير كشيده شده اند . آن ها فقط مي توانند به بن و بدنه ي غار بنگرند . پشت سرشان آتشي برافروخته است ؛ و ديواري ميان ايشان و آتش حائل است . كساني از پشت ديوار مي گذرند و چيزهايي با خود دارند كه سايه شان از فراز ديوار بر بدنه ي غار مي افتد . اسيران فقط سايه هارا مي بينند وآن ها را حقيقت مي پندارند ؛ حال آنكه حقيقت چيزي ديگر است و آن را نمي توانند دريابند ، مگر آنكه از زنجير برهند و از غار به درآيند .

بعدها فيلسوفان نو افلاطوني ، مفهوم مُثُل افلاطوني را بسط دادند و آن را بر مفهوم زيبايي منطبق كردند . شالوده ي آرمانگرايي هنري بر همين انديشه استوار است . تمام افراد و چيزهاي خاص – تا آنجا كه از نوعي معين باشند به يك تصوير يا ايماژ اصلي و آغازين باز مي گردند .

اين صورت ازلي در جريان تغيير جلوه هايش همواره جوهري ثابت است ؛ در تك تك شكل هاي خاص قابل ادراك به واسطه ي حواس پنجگانه يافت نمي شود ؛ و ماهيتي غير مادي دارد .

بر طبق اين بينش ، در همه ي انسان هاي خاص مربوط به گذشته ، حال و آينده ، مثال ( انسان ) مستتر است . ( اين بدان مي ماند كه فرزند تمامي صور انساني  بر روي يك صفحه حساس عكاسي منعكس شوند .  بدين قرار تمامي كيفيات ويژه اي كه يك فرد خاص را ساير افراد متمايز مي كند ، يكسان مي گردند ؛ و تمامي كيفيات مشترك انسان ها مورد تاكيد قرار مي گيرند .)

مثال انسان ، قانون آغازين يا تصوير آغازين را كه از آن پيكره هاي مجزا نشات مي گيرند ، مي نماياند . همانطور كه صورت مثالي نوع بشر وجود دارد ، صور مثالي ( مرد ) ، ( زن ) ، ( حيوان ) ، ( نبات ) ، ( منظره ) و غيره نيز وجود دارد .

از آنروزكه تصوير آغازين ، ازلي و ثابت است ، بايد ساكن و آرام باشد و چون تحقق قانون آغازين را منظور دارد ، بايد خود ­بسنده باشد . در نتيجه تمامي نيروهاي موجود در اين تصوير ، در تعادلي متساوي و حتي متقارن قرار گرفته اند .

از آنجاييكه همه ي اختلاف هايي كه افراد را مشخص و متمايز مي كنند ، برابر هستند ، نوعي آرامش ازلي از آن ناشي مي شود و غيبت كامل تمامي اختلاف ها را نتيجه مي دهد . اين بدان معني است كه همه ي خطها بايد مستمر باشند و بتوانند به نقطه ي آغاز حركت خود بازگردند . از آنرو كه اين كيفيت ها در كامل ترين حالتش در دايره و شكل هاي ودور يافت ميي شود ، هنر آرمانگرا خود را عمدتا در اين شكل ها بيان مي كند .

آرمانگرايي هنر يوناني ، چگونه سراسر اروپا را تسخير مي كند ؟

يونانيان آفريننده ي هنر آرمانگرا بوده اند . آرمانگرايي هنر يونان در مرحله ي كلاسيك و كلاسيك پسين ( سده هاي چهارم و پنجم قبل از ميلاد ) به اوج خود رسيد . هنر آرمانگراي باستاني در دوران هلني و رومي با برخي  انحراف هاي ناشي از دگرگوني اوضاع ادامه يافت .

طي تحول هنر روم باستان مفهوم ( آرمان ) تحت تاثير هنر خاور زمين و اقوام ژرمني به تدريج تغيير كرد . اين تغيير آنچنان بود كه هنر مسيحي قرون وسطي پايه اش را بر ديدگاهي سواي ديدگاه دنياي باستان بنا نهاد . در نيمه دوم سده دوازدهم و نيمه ي نخست سده سيزدهم ، مجددا تمايلي واضح به سوي مفاهيم آرماني در هنر اروپايي ظاهر شد .

ايتالياي سده ي پانزدهم آغاز گر دوباره ي آرمانگرايي بر پايه اي وسيع تر بود . اين جنبش ، رنسانس نام گرفت كه بزودي سراسر اروپا را تسخير كرد . اما به سبب آنكه اساس هنر قرون وسطاي متاخر بيشتر بر  (حركت ) استوار بود تا ( سكون ) ، رنسانس به تمامي قادر به آفرينش و ادامه ي آرمانگرايي نشد  . چون به تدريج اين عنصر ( حركت ) فشار آورد ، آرمانگرايي اصلي ناگزير جايش را به آرمانگرايي جديدي تحت عنوان ( باروك ) داد .

مي توان گفت كه اين انتقال ، نخست توسط ميكل آنژ تحقق پذيرفت . در سده هاي هجدهم و نوزدهم مجددا آرمانگرايي هنري تحت لواي ( كلاسيسم نو ) احيا شد .

history-art55-min_11zon
مايكل آنجلو ، 1475-1564 ، نقاش ، پيكره تراش ، چكامه سرا ، معمار ، رنسانس والا ، زاده ي جمهوري فلورانس ايتاليا

تفاوت كلاسي سيسم و كلاسيگ اصل در چيست ؟

كلاسيك گرايي عبارت از آن روش هنري است كه شالوده اش بر تعريف عقلاني و زيبايي شناختي

از ويژگي هاي هنر كلاسيك يونان يا روم باستان استوار شده است .

بسياري تمدن ها در سراسر تاريخ ، از هند تا اسكانديناوي ، عناصري از هنر حوزه ي مديترانه را اقتباس كرده اند . و اين امر به ويژه در دوره هايي تحقق پذيرفته كه اين تمدن ها در ارزش هاي فرهنگي خاص خود ، بياني عقلاني و هماهنگ و انسان مدار را مي جسته اند .

بنابراين ، ( كلاسي سيسم ) داراي جنبه اي اقتباسي است ، و از اين لحاظ بايد آن را از ( هنر كلاسيك اصل ) متمايز كرد .

دوره مبانی هنرهای تجسمی

دوره مبانی هنرهای تجسمی

( با اين حال ، غالبا اصطلاح كلاسي سيسم ) با دعوي اعتبار مطلق هنر كلاسيك ) بدون در نظر گرفتن زمان و مكان معين به كار مي رود .

بدين قرار ممكن است از كلاسي سيسم اثر اسكندر يا كلاسي سيسم عصر اگوستين ، كلاسي سيسم عصر رنسانس و غيره سخن راند و ادغام عناصر مكاني و زماني معين را در الگوي هنر يوناني ( و يا يوناني – رومي ) مورد نظر داشت .

از اين نكته ، همچنين ، كيفيت ويژه ي كلاسي سيسم دريافت مي شود كه به موجب آن خصلت هاي صوري عام و بيزمانش غالبا با معناي خاصي كه مبين زماني معين است ، تفاوت مي كند .

در اين مورد مي توان برخي پرده هاي انگر – نقاش فرانسوي – را مثال آورد . در اين پرده ها ، ويژگي هاي عام زيبايي شناسي هنر كلاسيك يونان براي ارائه ي برداشت خاص نقاش از موضوع هاي مطلوب زمان به كار رفته است .

history-art125-min_11zon
ژان اگوست دومينيك انگر – 1780-1867 – نقاش نئوكلاسيسيست فرانسوي

هنر يونان ، انگيزاننده يا عقيم كننده !

اين كه چرا هنر يونان باستان توانست نفوذي چنان انگيزاننده ولي گاه عقيم كننده بر ساير تمدن ها اعمال كند ، جاي بررسي دارد .

در اينجا به دو دليل اشاره مي كنيم : يكم آنكه هنر كلاسي سيسم داراي ساماني بسيار عقلاني بود كه وضوح تناسبات ، تركيب موزون و كاربرد بصري قوانين هندسي و زيست شناختي را نتيجه داد ؛ دوم آنكه هنر يونان نخستين بيان جامع تمدن باختر زمين بود كه به صورت آثار تجسمي در معرض ديد نسل هاي بعدي قرار گرفت .

ويژگي هاي نامبرده كيفيتي مطلوب و در خور تقليد به هنر يونان بخشيده بود كه در ادوار مختلف نه فقط تمدن غربي بلكه همچنين تمدن هاي شرقي را به آن جلب كرده بود .

علاوه بر اين كاربرد عام اصطلاح كلاسي سيم ، اطلاق خاص و متداول ترش به احيا هنر كلاسي در نيمه دوم سده ي هجدهم و ربع اول سده ي نوزدهم مربوط مي شود كه كلاسي سيسم نو نام دارد .

رنسانس پيشين ( حدود سال 1400 ) به بعد ، زيبايي شناسي كلاسي سيسم سراسر اروپارا به زير سلطه ي خود كشيد ، با اين حال ، جهت كوشش هاي معطوف به صور و اصول كلاسيك در اثر واكنش هاي پوياي فرهنگ هاي ملي و برخورد هاي ناشي از شرايط زمان تغيير كرد ؛ و سرانجام در سده ي هفدهم به سبك باروك منجر شد .

سپس نيروهاي سبك اخير در ميانه ي سده ي هجدهم به تحليل رفتند . در واقع ، سبك باروك كه وسيله اي براي تبليغ كليسا و دودمان ها شده بود در نظر طبقه ي متوسط كه عقل را راهبر همه چيز مي دانست ، مشكوك به نظر مي آمد . در همان زمان كاووش هاي شهرهاي مدفون شده ي هركولنئوم و پمپئي در ايتاليا نمومه هايي قابل دتوجه از هنر كلاسيك را در اختيار نظريه
پردازان و باستان شناسان و فرهنگستانيان گذارد .

history-art159-min_11zon
بقاياي هركولانيوم – شهر باستاني مكشوف در ايتاليا
history-art23-min_11zon
نمايي از شهر پمپئي – ناپل – ايتاليا

تولد نئوكلاسيسم  به مقابله به چه برخواست ؟ 

انتشار تاريخ هنر باستاني نوشته ي وينكلمان پايه هاي دانش دقيق تر درباره ي هنر كلاسيك را ساخت . بدين منوال ، كلاسي سيسم نو رخ نمود .

ويژگي هاي سبكي آن همان هنر يوناني – رومي بود كه با روحيه اي پرهيزگارانه تفسير مي شد . زيرا كلاسي سيسم نو در برابر سبكسري روكوكو ( يعني واپسين جلوه ي باروك ) خود را به سادگي و صراحت بيان متعهد مي كرد .

در عرصه ي هنر نقاشي ، موج مقابله ي كلاسي سيسم ن با روكوكو از شهر رم برخاست ولي در پاريس گسترش يافت . رهبري اين جنبش با وينكلمان و منگس نقاش آلماني بود . مخالفت اين نظريه پردازان با كيفيت احساسي رنگ موجب شد كه آنان بر طرح به عنوان بنيان استوار هنر تاكيد ورزند .

اين نظريه توسط فلكسمان – پيكره ساز و رسام انگليسي – و چند تن ديگر كه نقاشي هاي روي ظروف يوناني را با اسلوب خطي بازسازي و چاپ مي كردند ، بيشتر قوام گرفت .

در نتيجه اين انگار به وجود آمد كه نقاشي يوناني يك هنر خطي ناب بوده است . گرايش به سوي بيان خطي مقبوليت عام يافت . انگر مي گفت : ( حتي دود را بايد خط نشان داد ) بدين منوال ، ( خطگرايي ) در سبك كار كلاسيك گراياان به منزله ي نوعي پالايش وسايل تصويري در جهت نزديكتر شدن به وضوح و صراحت و ثبات هنر باستاني انگاشته شد . در آن روزگار برداشت هاي اخلاقي از موضوع هاي قهرماني و تاريخي مورد توجه نقاشان قرار گرفته بود .

history-art1236-
سوگند هوراتيوس ها – ژاك لوئي داويد – 1748 – رنگ روغن روي بوم – مكتب نئوكلاسي سيسم

داويد نقاش فرانسوي مفهوم هاي قالب ناب و موضوع آرماني را با مفهوم هاي انقلابي پيوند زد . همين امر دليل موفقيت استثنايي نقاشي هاي او ، و از جمله پرده ي سوگند هوراتيوس ها بود .

با اين حال پس از انقلاب كبير فرانسه پرهيزگاري جمهوري خواهي به شوكت نمايي امپراطوري استحاله يافت ؛ و داويد انقلابي ، سر نقاش دربار ناپلئون شد .

داويد رهبر تواناي مقبول ترين هنركده ي اروپا بود . او در تمامي مراحل زندگي هنريش به آرمان هاي كلاسيك وفادار ماند . نخست از الگوهاي رومي و سپس از سرمشق هاي يوناني در كارش مدد مي گرفت . اين روند توسط شاگردش انگر ، به نوعي حسگرايي پالوده ي يوناني انجاميد .

انگر برجسته ترين چهره نگار و دقيق ترين طراح زمانش بود ، و به نحوي مصالحه نا پذير از قضاياي كلاسي سيسم جانبداري مي كرد . بدين سبب در سده ي  نوزدهم ، گستره ي نفوذش از ساير استادان كلاسي سيسم نو فراتر رفت . اگر دوران امپراطوري ناپلئون بيشتر مشتاق احياي كلا سي سيسم عصر اگوستين بود ، پس از سقوط ناپلئون جريان كلاسيس سيسم دقت و صحت باستان شناختي را بيش از گذشته در مد نظر داشت .

اين گرايش كه به ويژه در معماري بيشتر به چشم مي خورد ، كمابيش تا ميانه ي سده ي نوزدهم ادامه يافت ، گويي كلاسي سيسم جامه اي با برش دقيق باستاني بر تن مي كرد تا مقاصد فايده طلبانه زندگي شهري نوين را پنهان مي داشت .

( شاخص ترين نمونه ي اين نوع كلاسي سيسم را در معماري شهر واشنگتن ( امريكا ) مي توان ديد ) .

عصر كلاسي سيسم نو در ساير كشورها نقاشان برجسته اي را پديد نياورد و شايد بتوان گفت كه با كاهش انگيزه هاي خلاقه در هنرهاي تجسمي همراه بود .

در اين ميان ، رينولدز – نقاش انگليسي – تفسيري التقاطي از كلاسي سيسم ارائه داد و خلوص شديد شكل ها را به طور جزئي پذيرفت . از سوي ديگر ، وست – نقاش آمريكايي مقيم انگلستان – نقاشي تاريخي را با معيارهاي كلاسي سيم پيش نهاد . در سده ي بيستم نيز جلوه هايي تازه از كلاسي سيم رخ نمود . چنانكه ( خطگرايي ) پيكاسو در سال هاي بيست اين قرن عناصري از هنر فلكسمن و انگر در خود داشت .

خردگرايي نئوكلاسيك در مقابله با خردگريزي رومانتيسم

به طور كلي ، هنر معاصر اگر به كلاسي سيسم بازمي گشت ، مفهوم آن را در تجريد قالب ، و موضوع انتزاعي مي جست . كلاسي سيسم از لحاظ نظري در تناقض با رومانتيسم است ؛ گو اينكه در واقعيت تاريخ ، اين دو غالبا به هم مي آميزند .

اصطلاح رومانتيسم را در معناي عام به آن دوره هايي مي توان اطلاق كرد كه كيفيات عاطفي و تخيلي در هنر  و زندگي مورد تاكيد قرار مي گيرند .

در اين معني ، آثار نقاشان ونيزي سده هاي شانزدهم و هفدهم و يا آثار نقاشان انگليسي و فرانسوي نيمه نخست سده ي نوزدهم ؛ جملگي ، رومانتيك قلمداد مي شوند .

خردگريزي رومانتيسم در هر زماني با خردگرايي كلاسي سيسم در تعارض مي افتد ؛ در اين تعارض در شكل تقابل ميان بيان شخصي و عاطفي ، و تعقيب اصول زيبايي صوري جلوه گر مي شود . رومانتيسم در معناي خاصش ، يك روش هنري مربوط به آغاز عصر جديد است ؛ و تا آنجاكه به نقاش مربوط مي شود ، جنبشي است كه دهه هاي آخر سده ي هجدهم و تقريبا نيمه ي نخست سده ي نوزدهم را مي پوشاند .

عشق به منظره هاي بكر طبيعي و جلوه هاي قاهر طبيعت و امور رمزآميز و غريب در در هر هيئت و ظاهري ، غم غربت – درباره ي دوران گذشته ، اشتياق پورشور به نيروهاي لگام گسيخته ، و آزادي ؛ همه ي اينها نقاش رومانتيك را در گزينش موضوع كارش رهبري مي كند .

اين كيفيات مضموني بيش از ويژگي هاي سبكي و اسلوبي مشخص كننده نقاش رومانتيك هستند ؛ و از اينرو آثاري گونه گون را مي توان تحت اين نام طبقه بندي كرد .

جلوه هاي مختلف روحيه ي رومانتيك را در آثار بليك و ترنر ، در برخي آثار گُيا ، در گرايش هاي مذهبي نقاشان آلماني و حتي در بعضي كارهاي داويد و چند تن از شاگردانش مي توان ديد .

history-art127-
بارُك دانته – اوژن دلاكروا – 1822 – نفاش فرانسوي مكتب رومانتي سيسم

اما شاخص ترين نمونه ي نقاشي رومانتيك آثار ژريكو و دلاكروا هستند . و بر جنبه ي  ( عام ) طبيعت تاكيد مي كند . ديدگاه مقابل آنرا از لحاظ تبين طبيعت ، ناتوراليسم ( طبيعتگرايي ) گويند .

تفسير رئاليسم و ناتوراليسم ، چه معناهايي در بر دارد ؟

ناتوراليسم ، در معناي خاص ، آموزه ايست كه بر طبق آن ، طبيعت ( يعني جهان و تمام جنبه هاي زندگي ) بايد بدون تفسير يا اعمال نظر و يا دخالت عواطف بازنمايي شود و در اين مورد اخير ، نقيض رومانتيسم هم هست )

اصطلاح ناتوراليسم گرچه بنيادي فلسفي دارد و حتي برخي آن را معادل مترياليسم به كار برده اند ، در مقوله هاي ادبيات و هنر معنايي مشخص مي يابد . از نقطه نظر غالب ، در هنر طبيعتگرا تحريف واقعيت بصري به حداقل كاهش مي يابد : نقاشي طبيعتگرا به عكس شباهت دارد و مجسمه ي طبيعتگرا با نتيجه ي قالبگيري مستقيم از ( مدل ) نزديك است .

بر اين مبني ، اين واژه به طور غير اصولي تعميم مي يابد و حتي در مورد نقاشي هايي كه ممضمون هاي شورانگيز يا آرمانگرايانه را با اسلوبي عكاسي وار بيان مي كننند ، به كار مي رود .

به منظور آنكه متمايزي بين نقاشي هاي عكس گونه و آثاري كه محتواي طبيعتگرايانه دارند قائل شويم ، از اصطلاح واقعنمايي ( وريسم ) استفاده خواهيم كرد .

مقصود ما از ( واقعنمايي ) ، هر نو رونگاري – خواه از پديده هاي عيني و خواه از تصويرهاي خيالي است . در اينجا ذكر اين نكته لازم است كه بخشي وسيع از آثار نيمه ي دوم سده ي نوزدهم به طرزي دلخواه تحت عنوان رئاليسم يا ناتوراليسم ناميده مي شوند .

اين نامگذاري اختياري نه فقط از صراحت معناي واژه ها مي كاهد ، بلكه مقوله هاي اسلوب ، سبك و روش هنري را در هم مي آميزد كه موجب سوء تفاهم هايي مي شود . براي اجتناب از اين مشكل بايد در بررسي هر اثر به چگونگي موضوع و مضمون آن – و نه شكل ظاهريش – توجه كرد .

به عنوان مثال هايي در اين مورد  ( سنگ شكنان ) كوربه يك اثر واقعگرا ، ( خانواده ي نقاش ) بازي  يك اثر طبيعتگرا ، ( شست ها پايين ) ژرم يك اثر واقعنما ، و ( دختر نابينا ) ميلز يك اثر نمادگرا هستند .

history-art156-
سنگ شكنان – 1849 – رنگ روغن روي بوم

( اين تابلو در جنگ جهاني دوم از بين رفت )

history-art321-
جان اِورت ميِلز – دختر نابينا – 1856 – رنگ روغن

به زبان فلسفي مفهوم طبيعتگرا با نوميناليسم نامگرايي مطابقت دارد ، زيرا به واقعيت خاص ، مي پردازد . از اين رو ، هر زمان كه باور به واقعيت خاص ( تفسير زمان و مكان خاص ) در فلسفه رايج مي شود ، روش هنري ناتوراليسم نيز مورد توجه قرار مي گيرد .

دوره ي هلني و رومي باستان ، و همچنين نيمه ي دوم سده ي نوزدهم شاخص تر اين ادوار هستند . از نمونه هاي طبيعتگراي عصر باستان مي توان به اغلب سرديس هاي رومي اشاره كرد . طبيعتگرايي در نقاشي سده ي نوزدهم آخرين محصول كوشش براي بازنمايي جهان سه بعدي بر روي سطح دوبعدي است ( سه بعدنمايي ).

اين كوشش ها از حدود اوايل سده ي چهاردهم در هنر اروپا پيگيري مي شود ، و با پيشرفت علوم طبيعي بسط فلسفه ي مادي گرا ، و پيدايي فن عكاسي در سده ي نوزدهم به اوج خود مي رسد .

طبيعتگرايي هنري در معناي كاملترش نه فقط به قالب بلكه به محتوا ربط دارد ، و بر فلسفه اي ناتوراليستي مبتني است .

بينش ناتوراليست هاي نيمه ي دوم سده ي نوزدهم با پوزيتيويسم ( فلسفه ي تحققي ) قابل مقايسه است ؛ و مي توان آن را به مثابه ي كاربست روش علمي در ادبيات و هنرهاي تجسمي تلقي كرد .

ناتوراليست هاي نيمه دوم سده ي نوزدهم بر طبق برنامه اي مشخص و با نوعي بي طرفي و فاصله گزيني ، رونگاشتي از جهان و پيرامون خود ارائه مي كردند ؛ و غالبا از پرورش دنياي خيال از باور به آنچه كه در معرض حواس نيست ، از كاويدن معناي مستتر در چيزها ، از تقليل جنبه هاي ناخوشايند و پيش پا افتاده و پس رونده و خشن زندگي امتناع مي جست . ناتوراليسم نويسندگاني چون زولا با موضعگيري هاي اجتماعي و سياسي معين نيز همراه بود ، و از اين جنبه با رئاليسم نقاشاني چون كوربه انطباق داشت .

history-art1524-
اميل زولا – 1840- 1902 مهمترين نويسنده ي مكتب ناتوراليسم – فرانسه

ناتوراليسم – و همچنين رئاليسم – سده ي نوزدهم با رد آرمانگرايي كلاسي سيسم و رومانتيسم ، قرار دادهاي سنتي طراحي و نقاشي و حجم نمايي و تركيببندي را نيز مردود شمردند ولي ناخواسته راه را براي ظهور نوعي ذهنگرايي جديد همراه ساختند .  جريان هنري تازه در اواخر سده ي نوزدهم رخ نمود و نمادگرايي ( سمبليسم ) نام گرفت .

اشاره كنيم كه اين نام در مورد ادبيات بيشتر از هنر آن روزگار رسميت يافت . نمادگرايي ، در يك تعريف كلي ، عبارتست از به كار بردن عمدي يا غير عمدي واسطه هاي حسي ناهمانند با چيزهاي محسوس ، به منظور ارتباط با چيزهاي عام ، مهجور و مبسوط در مكان و زمان .

بنابراين ، نمادگرايي با آرمانگرايي خويشاوند است . مكتب سمبليسم آخر سده ي نوزدهم ، به طور خاص ، با رومانتيسم نيز پيوند داشت و بر عليه ناتوراليسم و رئااليسم برخاسته بود .

هدف سمبليست ها آن بود كه افكار و عواطف را با اشاره هاي غير مستقيم نمايش دهد نه با بيان صريح و مستقيم . آنان براي اشياء و كلمات و اصوات و رنگ ها معاني نمادين قايل بودند .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود | ثبت نام
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد